صبح ی پست گذاشتم که مهمون دارم ولی میوه ندارم، کیا یادشونه؟
قرار بود مامانمو خاهرم بیاند خونمون برای سیسمونی چیدن و تمیر کردن خونم سالی یبار میاند کلا اینجا، دیشب به حضرت آقا گفتم میوه بخر گفت فردا قبل رفتن ب سرکار میگیرم حالا صبح8رفته بره زنگیده ک مغازه ها بسته اند منم دارم میرم سرکار،آنقدر این موجود ریلکسیه،توی خونه آلبالو پلاسیده داشتم موز و یه انبه و نصف طالبی و خیار یعنی میخاستم خودمو بکشم،
حالا اومدند مامانم اینا آلبالو هارو ریختم تو آب یکم جوون شدند انبه و طالبی رو اسموتی کردم یکم خشکبارم مثل مغزیجات و کشمش و عناب توت خشکم گذاشتم،
هیچی مامانم همراهش یه خربزه آورد برای هوسونه. یادمونم رفت تا عصر بیارم بخوریم،
از قضا آقا اومده خونه دستخالی وقتی رسیده که خانواده ام رفتند، حالا دوباره عصریه عمه و دختر عمه اش و زن عموش اومدن دیدنم، عمه اش زنگید فقط خونه ای یه دیقه میخاستم کاریت دارم،فک نمیکردم بیاند تو،
حالا دوباره پذیرایی من خشکبار و چایی و شربت،و خربزه مامانم ک آورده بود برای آقا هم آوردم جلوش دو لپی کوفت میکنه یک کلام نگفنه این از کجا،
بعدم تشکر و احترام بهم ک چ کدبانویی سرزده اومدیم خودتو جمع و جور کردیو و... مهمونا رفتند
فقط نگاش میکنم.......چی جواب میده هان مامانت آورده خربزه رو، خب یه دوماد خوب ک بیشتر نداره وظیفه اشه
من چیکار کنم،ک انقدر من آبروداری این مردو میکنم