سلام،ی سوال دارم
من دوران بارداریم خیلی ادم بدی شده بودم،سر ی سری مساعل با شوهرم دعوام شد دیگه از همه اول ازش متنفر شدم و بدم اومد،هر از گاهی با دختر خاله ها یا ابجیم تو خیابون شیطنت میکردیم با پسرا تا اینکه ۵ ماهه شدم و ویارم نسبت ب شوهرم از بین رفت و باز عاشقش شدم اما من همزمان با خواهرشوهرم باردار بودم ک اون ی پسر داشت و من دختر،خانواده شوهرمم شدید پسری بودن ،کارم همش شد گریه و زاری و ناشکری ک من تو رو دوست ندارم نمیخوام بدنیا بیای،با خرید سیسمونی خودمو سرگرم کردم همزمان با خواهر شوهرمخرید میکردیم ولی من انگار میخواستم تلافی کنم ک بچخ اون دختر پسر بچه من دختر هر چیزیو بهترینش چ اینترنتی چ حظوری یواشکی میخریدم و خواهرشوهرمم ک ازم میپرسید جاشو بهش نمیگفتم،بهترین اطاق چیدم واسش بهترین سیسمونی خریدم ،بهترین جشن رو گرفتمشوهرم ی طلای گرون قیمت خرید و توی جشن بهم داد همش ب خودم مغرور شده بودم ک ب اصطلاح چشم مردمو در اوردم ،دریغ از اینکه ی لحظه فکر کنم و بگم دل خواهرشوهرم شاید شکسته باشه اما باز ته دلم از اینکه بچه دختره ناراحت بودم انقدری ک مردم حرف زیادی زدن و روی من تاثیر گذاشت،همش میگفتم دختر من زشت میشه ،دختر بچه های دور و ورمو میدیم میگفتم بچه منم زشت میشه انگار شده بود تلقین واسم چند روز قبل از اینکه دخترم دنیا بیاد توبه کردم و از خدا حواستم منو ببخشه و توبه کردم قول دادم ادم بدی نباشم از این ب بعد ،گفتم خدایا کارای من رو بچهپم اثر نزاره،الان ۵ ماهه دخترم بدنیا اومده دریغ از ی ذره زیبایی،پسر تواخرشوهرمم بدنیا اومده حسابی بور و سفید و خوشگله،الان ۵ ماهه عذاب وجدان داره مثل خوره منو میخوره همش میگم مم ادم بدی بودم نباید این کارارو میکردم،نیتمو بد گرفته بودم خیلی سختمه دارم ذره ذره اب میشم،تو رو خدا بگین ب نظرتون دلیل اینکه خدا رو برگردوند ازم چی بود 😖
