دیشب نصف شب با همسرم صحبت
میکردیم بهش میگفتم شاید توو این چند
وقته بیشتر از 10 نفر به خودم گفتم که
خیلی خیلی مشتاقن تا این بچه رو ببینن
خواهرم میگه به اندازه ای که ذوق این بچه
رو دارم واسه دیدن دختر خودم انقدر مشتاق نبودم
خانوم داداشم اصلا آدم خیلی بچه دوستی
نیست مخصوصا بچه های نوزاد
ولی اگر ببینی چه ذوق و شوقی نشون میده
بیشتر وسایل اتاق نی نی رو با مامانم میرفت
خرید بعدم اومد چید که هر کی میبینه میگه
چقدر این دختر با سلیقه چیده
یه شب اومده به مامانم میگه، مامان تو رو
خدا بذارین شب اول من بیمارستان بمونم
اونقدر ذوق دیدنش رو دارم دلم میخواد
شب اول خودم روو سرش باشم
اون روز بهم میگه اگر بیمارستان اجازه دیزاین
بده من کلی برنامه دارم واسه تزئین اتاقش
توو بیمارستان
میگم اذیت میشی، میگه تو نمیدونی من چه
ذوقی واسش دارم، دوتا بچه داره
میگه اونقدر مشتاق این بچه م که واسه
بچه های خودم نبودم
همسایه مون یک حاج آقا و حاج خانوم
خیلی خیلی مومن و باایمانن
جالبه دختر خودشون طبقه بالاتر دو هفته
بعدِ من بعد از 2تا دختر، پسر باردار شد
دو روز پیش بهم میگه شما نمیدونی بابای
من واسه دیدن این بچه چه اشتیاقی داره
میگه بهش گفتیم بابا شما اینهمه نوه دارید
بازم اینقدر ذوقِ این بچه رو دارید
میگه بابا گفته این بچه واسه من
یه چیزِ دیگه ست.