دوستِ خوبِ نی نی سایتی من، با دلِ پاک و مهربونت التماس دعا

سلام به روی ماهت عزیزدلم 

خوبی دخملی جونم،. یه دنیا شرمنده م که

دیر اومدم

خانم دکتر با توجه به سونو قلب نی نی 

گفتن 11آبان میشه

امروزم منو فرستاد سونو بیو فیزیکال که

حرکات گل پسر رو چک کنه

سونو میگه تاریخ زایمان طبیعی  7آبان هست

حالا فکرشو بکن، همه تاریخ سزارین شون

دو هفته قبل از طبیعی هست

من سزارینم بعد از تاریخ زایمان طبیعی 

هست 🤔😖😵

فردا باید دوباره برم پیشش سونو رو 

نشونش بدم که چرا این تاریخا این شکلی یه

فقط ترس و نگرانی م از اینه که قبل از 

تاریخ سزارین، انقباضا شروع بشه ☹️

تو رو خدا با قلب پاک و مهربونت 

واسم دعا کنید به خیر بگذره

سلام به روی ماهت مهربونم 

خوبی عزیزدلم. 

قربونت برم که اینقدر تو مهربونی

بابت همه حمایت هات تا ابد ازت ممنونم

شرمنده یکی دو روزه نتم تموم شده بود

 نتونستم بیام سایت

به خانم دکترم توو واتساپ پیام دادم و

عکس سونو رو گذاشتم گفت خوبه

در مورد تاریخا هم الان با ماماش صحبت کردم میگه اصلا نگران نباش تاریخ سزارینت

بهترین زمان ممکن هست

پس به امید خدای مهربون احتمالا همون

11 یا 12آبان باشه و اگر خداوند مثه همیشه یاری مون کنه هیچ بعید نیست که نورِ دیده

محمدمهدی جانم شب میلاد رحمة للعالمین 

حضرت محمد (ص) قدم روی چشمام بذاره

قربونت برم عزیزدلم، آخه تو چقدر مهربونی؟ 

خوش به حال محمد مهدی م با این 

خاله جون های پر عشقی که داره 💕🙈💕

باورت میشه یکی از آرزوهام واسه پسرم

همین بوده که اگر یکی هست منو دوست داره یکی نداره، ولی مهرِ پسرم توو دلِ همه بیفته

وقتی میبینم لطف خدا شامل حالم شده 

و آدم‌های زیادی پیگیرش هستن، میگم

خدایا شکرت که نیومده همه دوسش دارند

از گل پسرم که دلش پاکِ پاکه میخوام 

واسه دوستام مخصوص دعاهای خوب کنه

بعضی وقتا که میخوام واسه همه دعا کنم

بهش میگم پسرم دستات رو بیار بالا

حواست رو بده به من، میخوایم دعا کنیم

🤲💕👶

ایمان دارم او پیش خدا یه جایگاهِ بهتری داره

و باور دارم که دعاش پیش خدا مستجابه

الهی آمین🤲😊

سلام به روی ماهت دخملی جونم

تو رو خدا منو بابت تاخیرم ببخشی

یه بار اومدم خوندم نوشتی چه میکنی 

با روزای آخر انتظار

منو بردی به تک تک روزای این انتظار طولانی

چه روزایی چه شبهایی چه عصر های دلگیری 

چقدر دوست دارم یه روزی بنویسم از کجا

رسیدیم به کجا 

هر بارداری هر بار که اونهمه تلاش با حسرت یک از دست رفتن تموم میشد 

هر بار که چقدر میشکستی. 

هربار که خدا دستت رو می‌گرفت و از 

شکسته هات یک آدم امیدوارتر میساخت

فقط خودِ همین خدا میدونه که بر این دل

چه گذشت. 

چند وقت قبل از بارداری آخرم یه آهنگی

گوش کردم که میگفت

یه دنیا حرف دارم، قدِ یه کهکشون به این 

دلم، بدهکارم... خیلی باهاش گریه کردم

دنیا دنیا حرف دارم از اونچه که گذشت 

از این خدایی که کمتر ازلحظه ای تنهام نذاشت

هزار هزار بار آغوشش رو لمس کردم و توو 

بغلش با ذره ذره وجودم ضجه زدم

توو همون لحظه ها هم میدونستم تنهام

نمیذاره ولی بازم دوست داشتم مدام تکرار

کنم، خدا تو نباشی من میمیرم. 

خیلی زمانه، وقتی میبینم یکی بهش سخت

میگذره، دلم میخواد باور کنه که واقعا این 

روزا میگذره، خیلی خودش رو اذیت نکنه

به خدا قسم تا خودش هست هیچی اونقدر

سخت نمیگذره که تحملش در توان ما نباشه

دیشب نصف شب با همسرم صحبت

میکردیم بهش میگفتم شاید توو این چند 

وقته بیشتر از 10 نفر به خودم گفتم که 

خیلی خیلی مشتاقن تا این بچه رو ببینن

خواهرم میگه به اندازه ای که ذوق این بچه

رو دارم واسه دیدن دختر خودم انقدر مشتاق نبودم

خانوم داداشم اصلا آدم خیلی بچه دوستی 

نیست مخصوصا بچه های نوزاد 

ولی اگر ببینی چه ذوق و شوقی نشون میده 

بیشتر وسایل اتاق نی نی رو با مامانم میرفت

خرید بعدم اومد چید که هر کی میبینه میگه

چقدر این دختر با سلیقه چیده

یه شب اومده به مامانم میگه، مامان تو رو 

خدا بذارین شب اول من بیمارستان بمونم

اونقدر ذوق دیدنش رو دارم دلم میخواد

شب اول خودم روو سرش باشم

اون روز بهم میگه اگر بیمارستان اجازه دیزاین

بده من کلی برنامه دارم واسه تزئین اتاقش

توو بیمارستان

میگم اذیت میشی، میگه تو نمیدونی من چه

ذوقی واسش دارم، دوتا بچه داره

میگه اونقدر مشتاق این بچه م که واسه

بچه های خودم نبودم

همسایه مون یک حاج آقا و حاج خانوم 

خیلی خیلی مومن و باایمانن

جالبه دختر خودشون طبقه بالاتر دو هفته

بعدِ من بعد از 2تا دختر، پسر باردار شد

دو روز پیش بهم میگه شما نمیدونی بابای

من واسه دیدن این بچه چه اشتیاقی داره

میگه بهش گفتیم بابا شما اینهمه نوه دارید

بازم اینقدر ذوقِ این بچه رو دارید

میگه بابا گفته این بچه واسه من

 یه چیزِ دیگه ست. 

دخملی جونم یقین دارم بچه من هیچ تافته جدا بافته ای از بقیه بچه ها نیست ولی

این همه اشتیاق دیگران منو به این فکر

میبره که چه ها گذشت تا ما به امروز برسیم

چه ها گذشت تا این شوق بوجود اومد؟؟ 

به همسرم میگفتم از دو سه هفته

پیش که به ماه آخر که آرزوی سالای 

زیادی بوده، هر چه من به این روزهای آخر 

نزدیک میشدم آرومتر میشدم

هر چه در دیگران شوق و هیجان بیشتر 

میشه در من آرامشم بیشتر میشه

احساس میکنم روح و روانم به آهستگی

قدم برمی‌داره و هیچ عجله و شتابی در

کار نیست. 

دلم میخواد این روزای آخر بیشتر با

خودم خلوت کنم، بلکه خودمو پیدا کنم

قراره سرنوشت رویِ قشنگترش رو به منم 

نشون بده. 

با این همه حرفی که زدم ولی بازم حس وحال عجیبِ این روزا نه گفتنی یه، نه نوشتنی 

چند روز پیش داشتم این آهنگ آقای بهرام

رو گوش میکردم که رسید به اینجا که میگفت

ماه شبگرد کجا، صورت ماه تو کجا

شب بی نور کجا، زلف سیاه تو کجا

دل مغرور مرا ببین رساندی به کجااااا

که شدم حرف زبانِ همه عالم به خداااا

یه باره بغضم شکست و کلی باهاش گریه کردم

اصلا این دوجمله آخر وصف حال منه

آدمی که توو دو فامیل به مغرور و مهربون

معروفه کارش به جایی رسید که چه حرفا

که نشنید

همه رو میذاشتم روو حساب دلسوزی

ولی فقط خدا می‌فهمید که به این دل چه گذشت 

سلام به روی ماه همه دوستای گل و نازنینم

💕💕💕💕💕💕💕💕💕

بانو مهربونم شب انتظارِ منم، سحر شد و باران رحمتِ خداوند باریدن گرفت

عزیزجان، شب پنج شنبه ساعت 12 شب خدا فرشته شو گذاشت توو دامنم 🙈😭😭😭

حالا منم و دنیا دنیا خوشبختی توو خونه م 👶😊

انشالله قسمت و روزی همه منتظرا و عاشقا

توو حس و حال عجیب اتاق عمل خیلی خیلی به یاد دوستای منتظرم بودم و اونا رو مخصوص یاد کردم

بانوی عزیزم خوب میفهمی حسِ حرفامو

دکتر بعده عمل به همسرم گفته بود واقعا

از این زایمان لذت برم، مامان نی نی با 

اینکه اسپاینال بود ولی حس و حالش

عالی بود

💕💕💕💕💕💕💕