امشب خونه پدر شوهرم اینا بودیم خواهرای شوهرمم بودن یکی از بچه خواهرشوم خیلی بده یعنی درحد افتضاح... خیلی بددهن فحش زیاد میده... هممون نشسته بودیم دیدم الکی هی داره نگام میکنه فحش های زشت داشت بهم میداد مامانش هم میخندید از بس حرفای زشت زد یدفعه شوهرم از کوره در رفت و دعواش کرد مامانشم از اون مامانی که نباید به بچش از گل نازکتر بگن هس شوهرم گفت ادبش کن چه ادبی بهش یاددادی و رفت بیرون یه دفه خواهرشوهرم بااعصبانیت که من نشته بودم گفت دیگه نباید بری خونه دایی جونت به بچش میگفت.. میگفت البته قبلا هم میرفتی بیرونت میکردن.. ینی دهنم وا موند چی بگم هیچی نگفتم حرف نزدم اومدم خونه خیلی گریه کردم و ناراحت شدم😔
شوهرت خوبگفته دیگه حالشو گرفته شما چرا ناراحتی؟
بهترکه نیاد...
وات دیووونه فدا سرت ب جهنندددددم
واای خدا،آنقدر بدم میاد از اینجور مادرا،
توهم با روی خودت نمی اوردی،به نظرم همسرت کار درستی کرده،حقش بود
چرا گریه کردی بین خواهر و برادر یه حرفی رد و بدل شده شما چرا بخودت گرفتی بیخیال
خوب کردی چیزی نگفتی به شوهرت بگو تا به حسابش برسه.
دیوونه ای؟ زنیکه هم خودش بی شعوره هم داره بچه رو بیشعورانه تربیت می کنه
هیچ تربیت نداره خیلی بدم میاد از اینجور مامانایی که پشت بچشونو میگیرن
خدا همه مار زبانان رو شفا بده
وای از این بچه ها منم زیاد دیدم اینا بزرگ بشن چی میشن
باید همونجا پی پی میکردی به خوار شوهرت با این تربیت بچش دوتام میزدی تو دهنش بچش
بهتر که نیاد گریه نداره که
خوبش کرده ازاین به بعد حتماااا امد بیرونش کنین بی ادبو
بهتر ک سکوت کردی، خودشون خواهر و برادر از پس هم بر میان
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
