برادرم سربازیش افتاده شهر ما، الان سه ماهه خونه ی ماست... یک سال و نیم دیگه هم باید بمونه..۳۰ سالشه... قدمش رو چشم، اما یک سری حرکتاش ناراحتم می کنه، مثلا تمام کمدهای آشپزخونمو گاهی چک می کنه ، و یا یه چیزی دوست داشته باشه کلی می خوره و یه ذره تهش میذاره یعنی اون جا گذاشته..شوهرم گاهی ایراد می گیره اما من خودم بیشتر ناراحت میشم..گاهی راحت نیستم..تو پادگان هم نمی خواد بمونه مثلا آخر هفته ها بیاد..نمی دونم واقعا با بعضی اخلاقاش چجور کنار بیام...
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم.
مادر شدن حس خوبیه وقتی بچتون بهتون میگه مامان چه حسی دارید مامانا؟؟مادربودن یعنی چی؟؟میشه برام بگید؟میشه بگید وقتی یکیو بغل میکنید که از گوشت و خون و وجود خودتونه چه حالی بهتون دست میده؟؟ اخه میدونید من این احساس رو هیچوقت نمیتونم داشته باشم اخه بچه دار نمیشم میخوام شمایی که دارید برام بگید چجوریه تا بلکه بتونم حسش کنم...خوشبحال شما که مادر هستید خوشبحال همه ی مامانا...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.