قرار شد ۱ ظهر حتما بستری بشم چون گرم بود برگشتیم من دوش گرفتم بعد ناهارواستراحت بازم رفتیم به سوی بیمارستان.
ماما همراه باهاشون صحبت کرد راضی شدن منو بپذیرن گفتن چون دهانه نرم ونازک احتما پیشترفتت زیاده.قرار شد بعد ۳ نفری که دارن طبیعی زایمان میکنن برامن تشکیل پرونده بدن خداروشکر اتاق ها اکثرن خالی بودن منو ماماهمراه رفتیم داخل یکیشون شربت گلاب زعفرون خوردم ماساژم داد وقر کمر وپیاده روی وچندتا توصیه برای درست نفس کشیدن
حین تمرینات جیغ های اون سه نفر میشیندیم بدتر وحشت میکردم😫به غلط کردن افتادم
هنوز صدای ماماها تو گوشمه به اونا میگفتن زود باش زور بزن لعنتی با طرز وحشیانه ایی حرف میزدن حتی به یکیشون گفت الان عرضه زچر زدن نداری چرا باردارشدی گفت الان بچه اومده پایین اگه زور نزنی ضربان قلبش افت میکنه ومیمره یا جیغ میزد الان شوهرت صدا میکنم بیان ببرنت تو بلد نیستی بزایی😟
بعد زایمان اون سه نفر منو معاینه کردن گفت تقریبا ۶ سانت میشه ببرش تو اتاق لیبر
از ساعت ۳ تا ۵ به عقربه های ساعت روبه روم خیره بودم وانقباض ها ناله میکردم وبسم الله میگفتم و برا همه دعا کردم کسایی که بیمارداشتن.منتظر نی نی بودن.شوهرشون بیکار بود.وکسایی که اروزی خریدخونه داشتن و....
هرچی منتظر شدم خبری از زایمانم نبود به ماما گفتم ازبس عقربه هارو نگاه کردم دیونه شدم چرا نمیزاااام😭😭