روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ب مامانمگفتم لااقل هفتاد هشتاد درصدخوشگلیه دنیا ب خاطر توعه خندید شد ۱۰۰درصد😍امیدوارم منم زودتر مامان بشم هرکی خوند برام دعا کنه منم حس مادری رو تجربه کنم❤
یه بارم یه آقا رو دیدم تو مارکت برای اولین بار در دوستم دیدم نگاه کردن با دهن باز یعنی چی منم که بند اومده بود خواستم به صاحب مغازه بگم چی میخوام تپق زدم
بعدا داشتیم راجع به این صحبت میکردیم که بیچاره زنش! 🥴