تو تاپیک قبلی گفتم دارم جاری دار میشم که هر کی اونو دیده گفته خیلی خوشگله. من قیافه خیلی معمولی دارم،دوستان گفتن تو هم به خودت برش و اعتماد به نفس داشته باش،نظرتون چجوری رفتار کنم و چجوری به خودم برسم 😐😥😥😥
بچه شیر میدم نمیشه اینقدر از خودم بدم امده اصلا خجالت میکشم تو جمع باشم
نگو تو رو خدا برنج ونون وتا جای ممکن محدود کن چیپس پفک بستنی،کلوچه وهله هوله رو فراموش کن،پیاده روی ،طناب،رقص،پروانه ،ورزش ،اینا رو تو خونه انجام بده ببین چقدر زندگیت عوض میشه😍
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دختر من به پروتیین گاوی حساسیت داره دقیقا مشکلم از همین جا شروع شد هیچی جز من نمیتونست بخوره منم شیرم فقط با برنج و نون زیاد میشد دخترم هم لاغره هر کی میرسید به من میگفت بخور بزار این بچه یکم جون بگیره نتیجه این شد که من شدم ۹۳ کیلو حتی تو بارداری هم ۱۳ کیلو اضافه کرده بودم سر دوهفته ۱۳ کیلو کم شد ولی از بعد اون به خاطر شیر دهی هی چاق شدم
ما نسلی بودیم که پنجشنبه ها تعطیل نبودیم و میرفتیم مدرسه یعنی فقط یه جمعه رو داشتیم ولی همونم خیلی بهمون خوش میگذشت...یادمه پنجشنبه ها تا میرسیدم خونه مامانم میگفت بشین سریع تکالیف تو انجام بده تا بریم خونه عزیز منم تند تند کارامو میکردم و خسته و کوفته ولی سرشار از هیجان راهی میشدیم،همه اونجا بودن دایی هام خاله ها و دایی های مامانم که بچه هاشون همسن من بودن وای که چقدر با صفا بود...کوچک و بزرگ همه با هم بازی میکردیم کسی سرش تو موبایل نبود.یک ساعت قبل خواب همه بچه ها میرفتیم رختخواب رو میریختیم و کلی کیف میکردیم بعدم که بغل به بغل جا پهن میکردیم و میرفتیم تو رختخواب ولی تا صبح بیدار بودیم و حرف میزدیم صبحم با بوی تازه نون بربری بیدار میشدیم یادش بخیر چه سفره ای پهن میکردیم از این سر سالن تا اون سر بعد میرفتیم تا ظهر بازی اکثرا نهار آش رشته یا آبگوشت داشتیم وااااای چه عطر و بویی داشت...یکی از دایی های مامانم تنبک میزد پسر خاله مامانم سنتور بقیه هم که همه ماشاالله خواننده برنامه بعد ظهرامون بزن و بکوب و بخون بود هر کی برا دل خودش یه آهنگ و شروع میکرد و بقیه هم همراهیش میکردن...گل سنگم گل سنگم چی بگم از دل تنگم...😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢 چقدر دلم برا اون موقع ها تنگ شده😔😔😔😔😔😔😔😔😔
باورتون میشه اصلا ماه به ماه هم یاد جاریام نمیوفتم😊هر کسی زندگی خودشو داره،البته ترجیح میدم دوروبریام ،خوشگل باهوش ومودب باشن تا بیفرهنگ وبیفکر😊یه جاری خوشگل ومحبوب خیلی بهتر از یه جاری بی ادب وخاله زنکه😏
مثل جاری من😑😑تافهمیده بود قراره من بشم جاریش کلی تغییربه خودش داده بود تا۲سال پیش زیر دامنش شلوارمیپوشید با تونیک 😒😒😒اصن بخودش نمیرسید کلا شلخته بود الانم هستاولی نه مث اونموقع
💋 ❤لبخند تو خلاصه خوبی هاست ،وقتی میخندی زندگی از آن من است💗. 💟برماگذشت نیک وبد..اماتوروزگارفکری به حال خویش کن این روزگارنیست....💖. 💗لذت میبرم از زیستن حتی به غلط پشیمونی یعنی چی؟ زندگی کردم اون لحظه رو، وجود داشتم؛ به غلط; اصلا کی تعیین میکنه درست و غلط چیه؟❤ 💘دست خالی که نمیشود به پیشواز خاطره رفت ! من هم وقتی چمدانم پر از گریه شد راه میافتم …❤
من جاری دومی هستم اول ک وارد خانواده شدم جاریممثل مادر شوهرم بود کاراش ازش پرسیدم چرا بااینکه سنش از من کمتره گفت اینجوری بهتره ادم راحت تره .کم کم حسادتا شروع شد من بی تفاوت بودم از رژیم شروع شد رسید ب سبک لباس پوشیدن بعدش رسید ب ارایش کسی ک اصلا لوازم ارایشیاش داغون بودنا بعدش مثلا دید من اتو مو میکشم رفت بهترین مارکو خرید اومد باهام دوست شد ایده های دکوراسیون خونه رو از زیر زبونم کشید دیدم اوفف چکرده با خونش بعد دیدم نه بابا این تغییر کرده فهمیدم گونه و لباشو ژل زده خلاصه الان ایندفعه دیدم ی چی میگم ی چی میشنویا ی جوری خودشو گرفته بودا
عزیزم عیبی نداره تو میوه بخور پروتعین وگوشت بخور سبزیجات حتما بخور،ولی مطمعن باش برنج وروغن وهله هول ...
از اول اردیبهشت شروع کردم فقط ۴ کیلو کم کردم امیدوارم تو این یک ماه بیشتر کم کنم
اگه شیر نمیدادم قرص لاغری میخوردم
ما نسلی بودیم که پنجشنبه ها تعطیل نبودیم و میرفتیم مدرسه یعنی فقط یه جمعه رو داشتیم ولی همونم خیلی بهمون خوش میگذشت...یادمه پنجشنبه ها تا میرسیدم خونه مامانم میگفت بشین سریع تکالیف تو انجام بده تا بریم خونه عزیز منم تند تند کارامو میکردم و خسته و کوفته ولی سرشار از هیجان راهی میشدیم،همه اونجا بودن دایی هام خاله ها و دایی های مامانم که بچه هاشون همسن من بودن وای که چقدر با صفا بود...کوچک و بزرگ همه با هم بازی میکردیم کسی سرش تو موبایل نبود.یک ساعت قبل خواب همه بچه ها میرفتیم رختخواب رو میریختیم و کلی کیف میکردیم بعدم که بغل به بغل جا پهن میکردیم و میرفتیم تو رختخواب ولی تا صبح بیدار بودیم و حرف میزدیم صبحم با بوی تازه نون بربری بیدار میشدیم یادش بخیر چه سفره ای پهن میکردیم از این سر سالن تا اون سر بعد میرفتیم تا ظهر بازی اکثرا نهار آش رشته یا آبگوشت داشتیم وااااای چه عطر و بویی داشت...یکی از دایی های مامانم تنبک میزد پسر خاله مامانم سنتور بقیه هم که همه ماشاالله خواننده برنامه بعد ظهرامون بزن و بکوب و بخون بود هر کی برا دل خودش یه آهنگ و شروع میکرد و بقیه هم همراهیش میکردن...گل سنگم گل سنگم چی بگم از دل تنگم...😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢 چقدر دلم برا اون موقع ها تنگ شده😔😔😔😔😔😔😔😔😔