من واقعا نمیدونم جاریم چشه همش با من و شوهرم سر هر بهونه ای دعوا میکنه.یه دفعه توو خونشون مراسم گرفته بود همه رو دعوت کرد جز من.من تازه عروس خانوادشون شده بودم.
من عروس سومم اون عروس دوم.جاری بزرگم خوبه.یه دفعه توو جمع برگشته به شوهرم میگه تو عروسی کردی بدبخت شدی.به خدا از وقتی عروسی کردیم اینطوریه.قبل از اینکه من بشناسمش.
توو مراسم عروسیم موقعی که از سالن میخواستیم بیایم بیرون.خودشو زد به مریضی و حال بد،همه موندن به اون برسن.هیچکی دنبال ماشین عروس نیومد.مادر شوهرم هم خیلی ازش حساب میبره.
یه عالمه از پول پدر شوهرم یعنی تقریبا همه سرمایش هم دست ایناست و شوهرم میگه “من نباید چیزی بگم پدر مادرم ناراحت میشن.خودشون هر وقت صلاح دیدن بین برادرا تقسیم میکنن.”
حالا ما واقعا از نظر مالی تحت فشاریم.دکتر آزمایش داده بود مجبور شدیم پول قرض کنیم 😢😢
بیشتر خواستم درد دل کنم.چون تا یه چیزی میگم،مادر شوهرم هم شروع میکنه بگه “منظوری نداره و حالا آدم که نکشته ناراحت میشی.” امروزم فهمیدم برا بچش تولد گرفته بوده،به همه گفته جز ما.کسی هم نگفته به ما بگه 😢😢