یه دوست دارم از بچگی باهاش دوست بودم مثل خواهر یه شب خواس بیاد خونه ما بمونه شوهرم مخالفت کرد گف شاید میخاد بره جای دیگه جلومامانش اسم تورومیاره ..از اون روز باهام قهره ... دلم براش تنگ شده شدیدا ... من دیگه دوستی ندارم دراون حد صمیمی چی کار کنم ای خداااااا