میدونم کارم درست نبود ولی واقعا امروز گیر کردم.
داداشم مسابقه ی رباتیک شرکت کرده بود گروهشون برنده شده بود برای همین اموزشگاهشون براشون جشن گرفته بودن .
قرار بود، امروز با شوهرم بریم جشنشون که براش کار پیش اومد رفت قزوین به من گفت نباید تنها بری تا انزلی من رشت زندگی میکنم گفت براش گل و کیک میفرستم ولی تو نرو ، چون اخلاقشو میدونستم گفتم باشه نمیرم ولی صبح داداشم زنگ زد گفت خواهری حتما منتظرتما اخه من فقط همین یه داداش رو دارم
قرار بود براش یه کیکم درست کنم ببرم نتونستم نه بگم
با اسنپ رفتم ساعت ده شبم با اسنپ برگشتم خونه
قبل رفتن به شوهرم پیام دادم و گفتم به خاطر داداشم مجبورم برم و ازش دلجویی هم کردم . زنگ نزدم چون میدونستم دادو فریاد راه میندازه الان تازه
پیاممو خونده اینارو برام فرستاده 😢😢