2733
2734
عنوان

یعنی این بار میخواد چکار کنه😥

| مشاهده متن کامل بحث + 73773 بازدید | 528 پست

سلام . دیشب نشد که بیام سایت تا همین الانم خواب بودم 

دیشب وقتی رسید من پیش پسرمو خودمو زده بودم به خواب ولی شبیه وحشیا اومد منو بلند کرد برد توی اتاق 

تلفن بانکشو نشون داد گفت یه تومن به حساب عرفان ریختم به عنوان هدیه و میخواستم فردا شب همتونو ببرم بیرون یه جشن خانوادگی بگیریم 

منم بهش گفتم ببخشید ولی عرفان لازم داشت کنارش باشم شام و هدیه رو نمیخواست 

تا اینو گفتم اینقدر با مشت کوبید به دیوار بغل گوشم که من از ترس اینکه مشتاش به من نخوره تکون نمیخوردم😢😢

چندتا ساک و پرت کرد طرفم دیدم برای منو پسرم چند دست لباس خریده گفت کل دیروز دلم پیش شما بود همش میگفتم کاش شمارو با خودم برده بودم اونوقت تو در نبود من منو میپیچونی گردنمو گرفت توی دستش گفت باید بگی غلط کردم وگرنه دست خودم نیست امشب در حد مرگ کتک میخوری دهنم بسته شده بود اخه کاری نکرده بودم که بگم غلط کردم گریه هم نمیکردم دید ساکتم بدتر عصبی شد با سر کوبید به کمد دیواریمون سر خودش پر خون دیدم داره میاد طرفم دیگه به صورت غیر ارادی خودم همش میگفتم غلط کردم غلط کردم از ترس اینکه منو نگیره رفتم زیر کنسول قائم شدم بهم گفت چرا این کارارو بامن میکنی که این بلاهارو سرت بیارم بهم گفت از این به بعد هر چی بگم تو میگی؟ منم شبیه بیچاره ها میگفتم چشم اونم هربار میگفت نشنیدم بلندتر شاید بالای ده بار گفتم چشم 

تمام کارتای باشگاه و استخر و کارتای بانیکمو . کلیدامو ازم گرفت 

دیگه نمیدونم کی  از ترس زیر کنسول  خوابم برد ولی الان که بیدار شدم دیدم روی تختم واقعا انگار بیهوش شدم 

گوشیمو چک کردم دیدم پیام داده ساعت یک اماده باشین میخوام نهار ببرمتون بیرون من الان چطور راه بیفتم😢😢



خوشحال میشم پیجم 
عزیزم میشه بگی چرا شرایطت متفاوته ؟ چرا باید آروم باشی؟ البته اگه دوست داری بگو خیلی دلم میخواد بدون ...

عزیزم من به اجبار باهاش ازدواج کردم توی تاپیکام داستان زندگیم هست 

متاسفانه علاقه بیش از حد همسرم و وسواس های فکریش باعث شده زندگی سختی داشته باشم 

نه قبول میکنه مشاور ه بیاد نه میتونم از ش جدا بشم .

چون هیچ وقت حاضر نیست طلاقم بده 

من توی زندگی محکومم به سکوت و کوتاه اومدن

خوشحال میشم پیجم 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سلام . دیشب نشد که بیام سایت تا همین الانم خواب بودم  دیشب وقتی رسید من پیش پسرمو خودمو زده بو ...

عزیز دلم😔😔من همش فکرم پیش شما بود عب نداره همه چی درست میشه

خدایا ازت خواهش میکنم هرگز حسرت های زندگیم رو تبدیل به عقده نکنی
سلام . دیشب نشد که بیام سایت تا همین الانم خواب بودم  دیشب وقتی رسید من پیش پسرمو خودمو زده بو ...

باز خدا رو شکر تو رو نزد..

عزیزم سعی کن عصبیش نکنه تو که خودتم میگی نمیتونی طلاق بگیری هر کاری هم کردی درست بشو نیست به خاطره جونه خودت هم شده عصبیش نکن

برای تو که خدایی،خدای من تو بگو که استجابت کدامین دعای من سخت است؟؟😔
2731
عزیز دلم😔😔من همش فکرم پیش شما بود عب نداره همه چی درست میشه

مرسی عزیزم . میدونم تاپیکام باعث ناراحتی خیلیا میشه ولی اگه اینجا هم چیزی نگم واقعا از غصه منفجر میشم

خوشحال میشم پیجم 

ببین شما یکم صبر کن پسرت بزرگ تر شه مثلا ۱۲ ساله بعدش باهاش قاطعانه تر برخورد کن نمیگم طلاق بگیر ها نه اصلا مثلا وسایلت رو جمع کن یه مدت ازش دوری کن چون دوستت داره اما بترسونش شوهرت ازت حساب نمیبره

خدایا ازت خواهش میکنم هرگز حسرت های زندگیم رو تبدیل به عقده نکنی
باز خدا رو شکر تو رو نزد.. عزیزم سعی کن عصبیش نکنه تو که خودتم میگی نمیتونی طلاق بگیری هر کاری هم ک ...


خیلی سعی میکنم مطابق میلش باشم ولی یه وقتایی از کنترلم خارج میشه 

منو نزد ولی همون چندتا هول کوچیکی که منو داد یا گردنو و دستمو گرفت کل استخونای بدنم درد میکنه 

دیشبم بهش گفتم من تحمل کتکاتو ندارم همون یه بار برای تا اخر عمرم بس بود اگه یه بار دیگه روم دست بلند کنه قطعا زیر دست و پاش میمیرم 😢

خوشحال میشم پیجم 
مرسی عزیزم . میدونم تاپیکام باعث ناراحتی خیلیا میشه ولی اگه اینجا هم چیزی نگم واقعا از غصه منفجر میش ...

هممون مشکل داریم عزیزم فقط نوعش فرق داره

خدایا ازت خواهش میکنم هرگز حسرت های زندگیم رو تبدیل به عقده نکنی
2740
ببین شما یکم صبر کن پسرت بزرگ تر شه مثلا ۱۲ ساله بعدش باهاش قاطعانه تر برخورد کن نمیگم طلاق بگیر ها ...

اره خودمم همش امیدوارم وقتی پسرم بزرگ شد شاید بتونم کاری کنم

شوهر من تا زمانی که برای چیزی نه نگفته همه چی جوریه که من میگم یا من میخوام ولی وقتی گفت نه باید نه باشه حتی شده سر یه مساله ی کوچیک مثل انتخاب رنگ  لاک 

خوشحال میشم پیجم 
اره خودمم همش امیدوارم وقتی پسرم بزرگ شد شاید بتونم کاری کنم شوهر من تا زمانی که برای چیزی نه نگفته ...

بنظرم یکم اشتباه کردی کاش قبل از بچه دار شدن یکم میترسوندیش یا یکاری میکردی که حس مالکیتش نسبت بهت اینقدر  زیاد نباشه البته حالا هم دیر نیست ها فقط یکم زمان نیاز داری تا پسرت بزرگتر شه بنظرم امروز برو ناهار اما زیاد باهاش گرم نگیر یکم تو خودت باش بذار بفهمه ناراحتی باید درک کنه که فرمانبرداری تو از روی ترسه نه عشق....

خدایا ازت خواهش میکنم هرگز حسرت های زندگیم رو تبدیل به عقده نکنی
سلام . دیشب نشد که بیام سایت تا همین الانم خواب بودم  دیشب وقتی رسید من پیش پسرمو خودمو زده بو ...



شاید بخاطر این حرفم از من بدت بیاد 

ولی من واقعا دلم برا همسرت سوخت 

حس میکنم هر چی زور میزنه تو جدی نمیگیریش

باورت بشه یا نشه دیروز بود و نبود تو خیلیم برا داداشت که یه جوون 18 ساله اس فرقی نمیکرد چون تو جمع دوستاش بود ولی برا شوهر تو خیلی فرق می‌کرد 

اگه تو فقط ترسیدی شوهرت رسما تحقیر شده

یادم نمیاد تو این سایت خیلی به مردای عصبی حق داده باشم ولی همسر شما داره تاوان وحشتناکی میده:عاشق زنیه که دوسش نداره و بدتر از اون این زن رُل آدمای مظلوم رو خیلی عالی بازی میکنه و از همسرش یه دیو ساخته! 

بزور زنش شدی باشه 

ولی شدی 

جدا هم نمیخوای بشی 

چرا شکنجه اش میکنی؟ بس نیست؟ 

شوهرت واقعا دوستت داره 

اگه عاقل بود خیلی زودتر از اینا تو رو رها میکرد که بفهمی دوست داشته شدن نعمتیه که هر کسی لایقش نیست 

دختر قشنگم👩تحصیلاتت📚شغلت🗂پولت💶هیچوقت تصمیم نمیگیرن یه روز صبح بیدار شن و تو رو رها کنن و برن...بچسب به آرزوهات💞💞باور کن پسرا جایی نمیرن😘
شاید بخاطر این حرفم از من بدت بیاد  ولی من واقعا دلم برا همسرت سوخت  حس میکنم هر چی زور ...

نه عزیزم ازت ناراحت نمیشم چون توی زندگی مشترک قطعا همیشه یک نفر مقصر نیست 

قرار نیست همه هم از دید من به داستان نگاه کنن 

اره شوهرم هم زندگی خودشو حروم کرد هم منو برای اینکه منو از خودم دور کرد شاید اگه توی این ده سال کمی رهام میکرد منم از ته دلم باهاش راه میومدم نه از ترس من هربار که بهش چشم میگم از دوست داشتن نیست از ترسه 

خیلی وقتا توی دعوا شکستنشو میبینم میگه کاش دوست نداشتم میگه میدونم دوسم نداری ولی نمیتونم بذارم بری 

من شوهرمو دوست دارم ولی یه جاهایی واقعا نمیتونم خواسته هاشو براورده کنم 

یه بار یکی همینجا بهم گفت اگه روزی برسه که دیگه همسرت دوست نداشته باشه اون روز میفهمی چه چیز با ارزشی رو از دست دادی 

این حرفش خیلی درگیرم کرد برای همین بیشتر بهش چشم گفتم و سکوت کردم چون خودمم به دوست داشتنش اعتیاد پیدا کردم اگه نباشه نمیتونم شاید هفتاد درصد موندنم دلیلش ترس باشه سی درصدم برای اینه که نمیخوام واقعا از دستش بدم 




خوشحال میشم پیجم 
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687