ما از اول تفاهم نداشتیم شوهرم نه اهله دوده ،نه چشم چرون،اهل کاره اما خیلی متعصبه و اعتقادات خاص خودشو داره ،اهل زندگی سنتیه زن سنتی دوست داره ک تو خونه باشه بپزه بزاره برداره و خبری از بیرون نداشته باشه ،رو حجاب خیلی حساسه ،روی رفت و امد بیشتر ،اهل جشن و عروسی نیست ۱۱ساله ازدواج کردیم یه عروسی نرفتیم حتی عقد و عروسی داداش خودش،اهل مهمونی رفتن هم نیست اونقدم تلخه رفتارش ک مهمونم نمیاد خونمون،کلا با من خیلی متفاوته ۱۱ساله سعی کردم بپذیرم شرایطمو و باهاش کنار بیام اما نتونستم همیشه حسرت خوردم سکوت کردم ب امید دروست شدن اما خب ذات ادما رو نمیشه عوض کرد نه اون تونسته منو عوض کنه نه من اونو،خلاصه با وجود اینکه یه دختر ۹ساله هم دارم اما تصمیم گرفتم ک جداشم ،راستش بیشتر میترسیدم از جداشدن از بیرون اومدن از نقطه امن اما مشاور بهم گفت یا بپذیر این شرایطو و چشمتو ببند و بساز یا بیا بیرون ازین پیله و برو دنبال اون چیزایی ک تو سرته و حسرتشو داری،خیلی فکر کردم تا تصمیمم نهایی شد من ادمه سوختن و ساختن نیستم یعنی دیگه نیستم یگه میخوام واسه خوده خودم باشم فارغ از هر زور و اجباری...