وایییی شوهرم هلاک بچه است خدا رو شکر نی نی داریم . ولی میگه باز هم میخوام. نی نی مون ۵ ماه و نیم. میترسم دوباره باردار شم ، شبها از استرس خوابهای اشفته میبینم.
برای زیبا زندگی نکردن کوتاهی عمر را بهانه نکن، عمر کوتاه نیست ، ما کوتاهی میکنیم ❤
جفتمون عاشق بچه ایم. من میگم همین یکی بسه اون میگه نه دوتا دیگه باید بیاد😂😂😂
روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...
من دوست نداشتم ولی دیگه شهرم متنفر بود از بچه. ناخواسته باردار شدم تو بارداریم خیلی اذیتم میکنه هی میگه سقط سقط.نمیددنم ب دنیا بیاد دوسش داره یا نه. منم حس خاصی ندارم. 4ماهمه
برف هفت سالگی ام را به خاطر صدای مادرم دوست داشتم که می گفت پاشو ببین عجب برفی اومده برف ده سالگی را به خاطر تعطیل شدن مدرسه و خوابیدن کنار مادرم حتی یک ساعت بیشتر. برف چهارده سالگی را به خاطر تشویش امتحانات .برف هجده سالگی را به خاطر استرس کنکور و آینده !! برف بیست سالگی را به خاطر عاشقی . هیجان عشقی که در ذهنم تا ابد ادامه داشت اما از برف بیست و پنج سالگی به بعد برف ها فقط سرد بود و سرد بود و سرد…… و خاطراتی که هرگز تکرار نخواهد شد……