همیشه حرفهای خانواده شوهرم تاثیر بدی روم می زاشت به جایی رسیده بودم که افسره و بی اعتماد به نفس بودم...همش مقایسم می کردن با بقیه... ایراد می گرفتن...
خب
می گفتن چرا به شوهرت نمیرسی خیلی لاغر شده از قبل از ازدواج
چرا به لباس پوشیدنتون نمی رسید
آخرین چیزی که خیلی اذیتم کرد این بود که اینا تو خانوادشون اصلا دختر ندارن و بچه من هم پسره... خیلی ذوق نوه دخترشون رو دارن و یه بار به پسر من گفتن ما دیگه تو رو دوست نداریم اون دختر رو دوست داریم... ولی من
گفتم بچه نعمت خداست و خدا می تونست بهم بچه نده حالا یه بچه سالم دارم... این بزرگترین ظلمه که من بگم چرا پسر دارم دختر ندارم که مثلا شما خوشحال شید... من این ظلم رو به بچم نمی کنم و این ناشکری رو هم نمی کنم
خودشون کپ کردن... از خودم خوشم اومد که جوابشون رو دادم یه حس خوب بهم دست داد... گفتم به شما هم بگم... این حس خوب رو باهاتون تقسیم کنم... حس قدرت در برابر خاله زنک ها....
هرچیزبزرگش کنیدبدترمن 9سال حرص خوردم به قدری که توی جوونی پیرشدم ولی اوناسرحال سرحال هستن منم دیگه فقط واگذارشون کردم به خدا دیگه حرص جوش نمیخورم الانم خداروشکرزندگیم خوبه فکرکن توی 9سال هرهفته دعواداشتیم
خواهر شوهر من همش به شوهرم می گفت ، ازدواج کردی شکم در آوردی ، منم بهش می گفتم بس که دست پخت زنش خوبه 😁
حالا خودش ازدواج کرده ، بیچاره شوهره موقع عقدشون لاغر بود الان شکمش از خودش جلوتر راه می ره 😉
[QUOTE=91775947]درکت می کنم... من از درون خالی بودم ولی بعد که رو خودم کار کردم دیدم که وقتی خدا رو دارم نباید بترسم. توچشمام نگاه میکردن میگفتن فلانی میخواستیم بگیریم برای پسرمون منم گفتم خب میگرفتید میدونی الان ازچی خوشحالم که بعداز9سال شوهرم خانواده شوشناخت فکرمیکردمن مقصرم
شربت اشتها... تا حالا نخورده... خب همسر و پسر من کلا استیل لاغری دارن نه خیلی لاغر ولی لاغرن
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
