به پدرم گفتم کیف مخصوص پول و هدیه ها نیست و هدا میگه دست مادر حمید بوده گفت الان به پدرش زنگ میزنم که دست اوناست یا نه ؛
پدرم به پدرش زنگ میزنه و اون میگه خبر ندارم باید از خانمم سوال کنم خودم خبر میدم بعد یه رب زنگ میزنه خیالتون راحت دست خانممه ؛ اینجا بود که پدرم برای اولین بار لحنش عوض میشه و کمی با خشکی و ناراحتی میگه خوب کیف هدایا رو برای چی برده مال عروس خانم بوده که پدر شون سریع طرف خانمشو میگیره که حالا بد کرده مواظبش بوده گم میشد خوب بود فردا براتون میاریم
بابام که تلفنو قطع کرد خیلی عصبانی بود البته حال ما هم کمی از پدرم نداشت فکر کن تو کل ماجرای مراسم عقد خانوادش خودشونو کشیدن کنار و هیچ کمکی نه مادی و نه حضوری نکردن اون وقت یهو مادرش با دیدن کیف هدایا کمک انسان دوستانش گل میکنه و کیف پر از پول و سکه رو میبره خونشون ؛ خوب شما خودتونو بزارید جای من اگر واقعا نیت مادر شوهرم خیر بود که کیف گم نشه نمیتونست یکی از خانواده ما رو پیدا کنه و کیفو به اون بسپره ؛
بابام اون شب از منو هدا در مورد دقیقا اتفاقات آرایشگاه پرسید و اینکه اصلا شما از مادر حمید خواستید که اگه پول داره حساب کنه ما کلا اتفاقاتو شرح دادیم و گفتیم حتی بهش گفتیم به عنوان قرض بهمون بده ولی اون قسم خورد که نداره
تو چهره بابام عصبانیت موج میزد اما حرفی نمیزد و فقط فکر میکرد و زیر لب یه چیزایی هم میگفت خلاصه ما احساس کردیم که بابام یه چیزی میدونه و نمیخاد بگه با اصرار که ناراحت نمیشیم و چی شده ازش خواستیم که بگه و اونم گفت راستش شما که دیر کرده بودید بابای حمید تو تالار به من گفت چرا بچه ها نمیان و انقدر دیر کردن و من بهش جریان آرایشگاه و خانمش و کم آوردن پولو توضیح دادم و اونم با تعجب گفت نه امکان نداره چون صبح خانمم واسه آرایشگاه و اینکه ممکنه کاری پیش بیاد و پول لازم بشه ازم کلی پول گرفته بود مبلغی هم که گفت خانمش ازش گرفته حتی کمی بیشتر از مبلغی بود که اون لحظه ما احتیاج داشتیم تازه فهمیدیم خانم اون لحظه کیفش پر پول بوده ولی نخواسته به ما بده
یعنی وقتی که بهش فکر میکردم که تمام اون لحظاتی که فیلمبردار و داماد و خواهرم و من معطل و لنگ اون مقدار پول بودیم و به خاطرش انقدر معطل شدیم این خانم پول تو کیفش بوده و نخواسته به ما بده بعد هم قسم خورده که نداره یعنی آتیش گرفته بودم
فردای اون روز حمید اومد با کیف پولها اما باورمون نمیشد کیف پر از پول یک سومش هم نمونده بود اونم بیشتر پولهای ده تومنی و پنج تومنی بود و سکه ها هم شده بودن پارسیان و یکی دو تا هم ربع ؛ تمام پاکت ها خالی بودن و پولهاشو در آورده بودن اسم ها رو پاکت ها بود ولی نمیشد تشخیص بدیم که کی چقدر آورده با اعتراض به حمید گفتم پس بقییش کو اولش گفت خوب همین بود دیگه بعد که عصبانیت منو دید گفت خوب مادرم هدیه ها و شاباش هایی که فامیلای ما داده بودنو برداشت گفتم پس چرا پاکت ها خالیه گفت آخه من به مادرم گفتم بلین چقدر پول جمع شده مجبور شد پاکت ها رو خالی کنه گفتم پس اگه این پول پوله پاکت هاست پس پول شاباش های من کجاست گفت نمیدونم شاید گم شده
بهم کارد میزدی خونم در نمیامد تمام هزینه جشنو ما دادیم پولها و سکه ها رو مادرش نشسته بود تقسیم کرده بود در حالیکه اصلا حق نداشت به اون کیف دست بزنه
به حمید گفتم میشه بری الان حالم خوب نیست فقط به مادرت بگو احتیاج داشت بقیشو هم ور میداشت
حمید هم حالا از در عصبانیت وارد شده بود که به مادرم تهمت نزن شما کیفو گذاشته بودید و رفته بودید شاید قبل از اینکه مادرم کیفو ببینه و بر داره یکی بهش دستبرد زده
دیگه نه دوست داشتم صدای حمیدو بشنوم و نه قیافشو ببینم به آرومی ازش خواستم منو تنها بزاره حمید که رفت همه چیو به پدرم گفتم با اینکه اونم عصبانی شده بود اما با آرامش سعی داشت منو آروم کنه راستش اگه این موضوعات یه هفته قبل پیش اومده بود محال بود بهش جواب بله بگم اما متاسفانه عقد کرده بودیم
بعد از اون روز پدرم پدرشو دعوت میکنه تو مغازش و بهشون میگه ما از اول بنا رو با شما روی صداقت و درستی گذاشتیم و همین طور هم شما هر چی گفتید با روی باز پذیرفتیم چون پول و مادیات برامون خیلی مهم نبود و انسانیت و معرفت برامون الویت داشت اما اینجور که دیدیم شما از صداقت و درستی ما سو استفاده کردید
و بعد هم موضوع آرایشگاهو مطرح کرد بابای حمید هم گفت من اتفاقا این موضوعو با خانمم مطرح کردم نمیدونم چرا پولو نداد خوب زنه دیگه نمیشه ازش توقع رفتارای مردونه داشت
موضوع کیف که مطرح شد بابای حمید گفت ولی در مورد کیف پول من میتونم قسم بخورم خانمم به جز پول فامیلای خودمون و شاباشای پسرمون به هدایای شما دست نزده الان هم پولها و هدایا تو کشو میزه باور نمیکنی بریم خونه نشونت بدم