خونه ما یه خونه بزرگ دو طبقه است که طبقه اول و دومش کاملا شبیه همه با این تفاوت که طبقه دومش لوکس تر و زیباتره ؛ پدرم که این خونه رو ساخت گفت میخام هر لحظه که کسی در زد شما نگران پذیرایی و مرتب بودن خونه نباشید و مستقیم مهمونا رو طبقه بالا راهنمایی کنید
واسه همین تمام اثاث مادرم طبقه پایین گذاشت و رفت برای طبقه بالا لوکس ترین لوازمو خرید طوری که اگه مهمان بیاد لازم نیست چیزی از پایین بیاریم بالا همه چی مجهز تر از پایین داره
اما خوب این خودش تو دوران نامزدی ما وایه من درد سر بود حمید اوایل می آمد در میزد و یه کم پایین پیش مامانم اینا بود و هنوز به پذیرایی نرسیده میگفت ممنون من میرم بالا
خیلی بدم می آمد از این کارش ؛ البته می دونست بالا تو یخچالش همه چیز هست و چیزیو از دست نمیده
وقتی میرفت بالا منم مجبور بودم دنبالش برم اما خیلی معذب میشدم نگاه خواهر کوچیکم و مادرم که انگار میدونستن واسه چی حمید میره بالا
کمی که گذشت دیگه گاهی مستقیم میرفت بالا و حتی پایین هم نمیرفت سلام کنه
منم اون روزا واقعا دوست داشتم خونمون یه طبقه بود تا یه کم مجبور بود حریم ها رو رعایت کنه
وقتی هم بهش اعتراض میکردم میگفت زنمی کسی حق نداره بین منو و تو فاصله بندازه
کمی بعد حمید چون شغل درست حسابی نداشت تو دفتر کار پدرم به عنوان حسابدار مشغول شد از من قبل تر هاش پرسیده بود که حسابدار قبلی بابات چقدر از بابات میگرفته و من بهش گفته بودم و مظنه دستش آمده بود
اما بعد از عقد حمید دیگه اون آدم صاف و ساده و کم توقع قبلی که تو خونشون بود نبود حالا خودشو به نوعی آقازاده می دونست داماد حاج ... سرشناس و معروف شهر
من خبر از کاراش نداشتم تا اینکه بابام یه روز اومد تو اتاقم و گفت با حمید صحبت کن اصلا انگار توجیه نشده کارش تو دفتر من ساعت ورود و خروج معین داره هر موقع صبح که دلش میخاد ساعت ده یا یازده میاد ؛ دو تا فاکتور با بی دقتی کامل مینویسه و اغلب هم میخاد زود بره
بعد از ظهر هم همین طوره
فاکتوراش اغلب مشکل داره با اینکه ماشین حساب جلوشه اما نمیدونم چکار میکنه که نمیتونه یه ضرب و جمع ساده رو درست در بیاره
به پدرم گفتم بابا باید خودت بی تعارف باهاش صحبت کنی من که صحبت کنم فایده نداره پدرم گفت باور کن هر روز دارم بهش میگم و تذکر دوستانه بهش میدم حتی بهش گفتم این طور کار میکنی دیگه توقع حقوق بالا نداشته باش
خلاصه سر ماه شد و بابام اولین حقوق حمیدو بهش داد شاید دو سه برابر پولی بود که از شیفت های هلال احمر میگرفت اما خوب به قدر حقوق حسابدار قبلی نبود
همون روز حمید بهم زنگ زد که این چه وضعیه بابات انگار داره به گدا پول میده من که دامادشم یعنی اندازه حسابدار قبلیتون هم نبودم که به من انقدر میده نخواستم از فردا دیگه نمیرم مغازه
خلاصه بعد از چند روز قهر حمید دوباره تو دفتر کار پدرم مشغول شد با این شرط که در ازای کار سر موقع و با دقت تر حقوق بیشتری آخر ماه بگیره
گر چه تقریبا به موقع می آمد ولی تو فاکتور نویسی هنوز اشتباهات فاحش داشت
جالب بود که بابام همیشه با خنده از کاراش یاد میکرد میگفت وقتی به حمید میگم بازم که اشتباه کردی میگه حاجی من فقط یه صفر کم گذاشتم
میگفت بهش میگم حمید جان این صفر یک میلیونو میکنه ده میلیون ؛ بیست میلیونو میکنه دوبست میلیون
اما بازم اشتباهاتش تو این صفرا انقدر زیاد بود که وقتی دنبال چک یکی از بدهکارا میره ؛ به بدهکاره میگه لطفا چکتونو بگیرید و یک میلیونه بدهکاریتونو بدید ؛ بدهکاره هم زنگ میزنه به بابام و با خنده میگه حاجی جون اگه میدونستم بدهکاریم یه میلیونه که همونجا دستی بهت میدادم
بابام هم که در جریان نبوده میگه یعنی چی چطور ؟ میگه دامادت چک ده ملیونیمو آورده میگه یه ملیونتونو لطفا پرداخت کنید
البته این مشتری بابام از اونایی بوده که حلال حروم سرش میشده وگرنه میتونسته چکو بگیره یه میلیون هم بده
بابام هم واقعا اون روزا از شلوغی یادش نمیمونده کی چقدر بدهکاره
خلاصه بعد از چند روز قهر حمید دوباره تو دفتر کار پدرم مشغول شد با این شرط که در ازای کار سر موقع و با دقت تر حقوق بیشتری آخر ماه بگیره
گر چه تقریبا به موقع می آمد ولی تو فاکتور نویسی هنوز اشتباهات فاحش داشت
جالب بود که بابام همیشه با خنده از کاراش یاد میکرد میگفت وقتی به حمید میگم بازم که اشتباه کردی میگه حاجی من فقط یه صفر کم گذاشتم
میگفت بهش میگم حمید جان این صفر یک میلیونو میکنه ده میلیون ؛ بیست میلیونو میکنه دوبست میلیون
اما بازم اشتباهاتش تو این صفرا انقدر زیاد بود که وقتی دنبال چک یکی از بدهکارا میره ؛ به بدهکاره میگه لطفا چکتونو بگیرید و یک میلیونه بدهکاریتونو بدید ؛ بدهکاره هم زنگ میزنه به بابام و با خنده میگه حاجی جون اگه میدونستم بدهکاریم یه میلیونه که همونجا دستی بهت میدادم