📸وقتی عکس های نوزادی فرزندم را می بینم، چقدر ذوق می کنم🤗
خدای من؛ او در شش ماهگی چقدر ناز و تپلی بوده، خنده های بدون دندانش چقدر دوست داشتنی اند. ولی چرا آن زمان، من این ها را ندیدم؟🤔
یادم هست هر روز دعا می کردم که زودتر راه بیفتد، پس چرا وقتی این اتفاق افتاد آنقدرها هم خوشحال نشدم؟👣
آهان، یادم آمد...
آن موقع همه فکر وخیالم این بود کی می شود زبان باز کند و برایم حرف بزند🤗.مادر و کودکی ها الان وقتی صدای ضبط شده اش را گوش می کنم چقدر می خندم، یعنی این کودکی که کلمات را برعکس و بامزه ادا می کرده فرزند من بوده؟! 😘پس من چقدر زود به آرزویم رسیدم؛ آرزوی صاف و صریح حرف زدنش!
یادم می آید در چهارسالگی، روزی چند بار لباس های مختلفش را می آورد و از من میخواست آنها را برایش بپوشم👚👕👖👗، و من چقدر از این کار عصبی می شدم، چقدر غر می زدم به جانش😠😡. ولی چرا الان که عکس هایش را میبینم با آن لباسها اینقدر با مزه است؟!😁
خدایا!!!!! من آن زمان کجا بودم؟ چرا لذت آن لحظات یادم نیست؟🤔
وااااااای خدای من؛ نکند روزی بیاید که با دیدن عکس های شش سالگی اش حسرت بخورم...😱
❌نه....دیگر نمیگذارم این اتفاق بیفتد، دیگر از لحظه لحظه زندگی با فرزندم لذت خواهم برد، دیگر به خاطر کارهای بچه گانه اش اعصابم را درگیر نمی کنم، دیگر به او سخت نخواهم گرفت که باید غذایت را تمام بخوری🍝، دیگر در مهمانی ها از او نمیخوام مثل مجسمه یک گوشه بنشیند😐، دیگر او را بخاطر آب بازی و خیس کردن لباسهایش تنبیه نخواهم کرد🚿
میخواهم منم دوست شش سالگی اش باشم👩👧👦. میخواهم خودم هم پا به پایش بچگی کنم👫. با زبان بچه گانه ام چیزهایی که لازم است را برایش بگویم...
بفرست برای همه مامانا تا دیر نشده⏰⏰