با دوستام رفته بودم بیرون یکیشون معماره گوشیش زنگ خورد مجبور شد برگرده ماشینم نداشت منم حال بیرون بودن نداشتم گفتم ببرمش ک از اونور برم خونه مامانم اینا رفتیم رسوندمش دیدم یه خونه خیلی خوشگله نما بیرونش خیلی قشنگ بود بعد گفتم وای سارا کاش خونه مام اینقدر قشنگ بشه بعد گفت بیا توشو ببین تقریبا تمومه 😔😔منم با ذوق رفتم بعد گفتم برم اجازه بگیرم از توش عکس بگیرم یه اقایی پیش سارا بود حرف میزدن منم رفتم جلو گفتم مشکلی نیست عکس بگیرم یهو دیدم دوسته صمیمی عشقمه😭😭😭باورم نمیشه اون اونجا بود اشک توی چشمام جمع شد همه خاطره هام اومد جلو چشمم اونم تعجب کرده بود بعد اروم گفت مشکلی نیست منم چون سارا شک نکنه یه عکس گرفتم اومدم که برم دیدم برگشت به شکمم نگاه کرد گفت مبارک باشه😭😭😭😭یعنی بهش میگهههه به عشقم میگه😖😖😖