داد زد تشنمه آب بیار
با اون حالم وسطو غذا خوردن پاشدم آب اوردم
دوباره داد زده گررررمه
دوباره پاشدم رفتم یخ اوردم با اون کمردرد و دل دردم
چایی خاسته اوردم جمع کردم
تا اینکه دیشب گفتم بزار برگردم به روال قبلم بابا
این آدم نیس خودم اذیت میشم بدتر
شل بخبر نگفتم تا ببینم این میگه
عین گاو پشتشو کرد خوابید
صبحم یه کلمه حرف نزد رفت
حتی خدافظی هم نکرد
نگفت بیا درو از پشت قفل کن
همونجور گاوطور رفت