چندروز بود منو شوهرم سر اینکه براش دیر صبحانه حاضر کردم و اون بهم فحش بدی داد بود قهر بودیم یه سری هم پیام دادیم بهم که بازم اونجا فحشای ناجور داد و من حسابی ازش دلخور شدم ولی دیگ چیکار کنم با کم محلی گذشت البته بگم سعی کرد بیاد دلجوی کنه ولی واسه من فاید نداشت بعد از همه فحش که به خانوادم داده بود بدون اینکه من حرفی بزنم.پنجشنبه صبح مادرشوهرم زنگ زد افطاری دعوت کرد منم بدون هیچ جرو بحثی پاشدم رفتم دیگه واقعا حال و حوصله بحث کردن با یه ادم بد دهن و ندارم .شب بهش گفتم بریم خونه گفت نه بمونیم بازم هیچی نگفتم .صبح هم بیدارشد با داداشش رفتن بازار .ماددبزرگ منم زنگ زد گفت افطاری امشب بیاین اینجا گفتم باشه .زنگ زدم شوهرم گفتم افطاری دعوتیم گفت ما که ماشین نداریم گفتم خوب یا اسنپ میگیریم یا با کامیونت میریم گفت نمیشه گفتم خوب به داداشم میگم بیاد اونم گفت حالا میایم حرف میزنیم