امروز فوق العاده روز پر چالشي داشتم طوري ديشب ساعت ١ خواستگار قبليم ك ٨ساله همديگرو ميشناسيم و اشناهستيم باهم برام ي اهنگ فرستاده بود و از اونجايي ك ن حالم خوب بود ن حواسم بود چون همزمان با ٤نفر داشتم صحبت ميكردم پيامشو اشتباهي باز كردم چون كلا قبل از خاستگاريش از من مث دوتا دوست بوديم بنظرم زشت اومد جواب ندم و از اونجايي ك خيلي بدشانسم همون اولين پيامو اشتباهي برا نامزدم فرستادم و حقيقتو هم قبلا ميدونست و منم بهش گفتم از ديشب كل روز و دعوا داشتيم و با مادرش هماهنگ كردم مادرش ك رفت سركار من رفتم خونشون
خواب بود وقتي بيدارش كردن از ٩صبح تا ١ونيم دقيقا ما دعوا كرديم و حرف زديم ك برا اولين بار دستشو بلند كرد و زد تو گوشم ابن حركت بعد ٥سال دوستي و ١سال نامزدي برا اولين بار بود اتفاق ميفتاد چون خيلي حساسم ب اين مسائل دستمو گذاشتم تو سينش و هولش دادم و ليوان و پارچ اب كنارشم پرت كردم شكستم و زدم بيرون
اومدين بقيشو بگم براتون