تو اون یه ماه سعی میکردم یکم لاغر شم شب عروسیم فقط خوش میگذروندم و زرت و پرتای مادرشوهر و فک فامیلشم هیچی حساب نمیکردم😎
یادم اومد اعصابم خورد شد نه خودشون اسکناس واسه روی سر عروس داماد گرفته بودن نه نمیزاشتن شوهرم خودش بگیره آخر بابام عصبانی شد خودش رفت یه عالم اسکناس نو گرفت داد به مامانم حالا تو سالن زنیکه مثل گداها افتاده دنبال مامانم که ازش اسکناس بگیره بریزه سر ما برگردم عقب به مامانم میگم بهش اسکناس نده 😂😂😂
یا سر گوسفند خریدن واسه جلوی پای عروس انقد چونه زدن که نخرن گدا گشنه ها