سلام
دیروز برام یه اتفاق عجیب افتاد ازدیشب تاحالا توی شوکم
دیشب دم افطار بود داشتم میرفتم خونه توی اتوبان بودم یهو یه موتوری ازکنار جاده یهو اومد وسط منم سرعتم تقریبا زیاد بود تنها کاری که کردم این بود که زدم رو ترمز و فرمونو برگردوندم که به موتوری نزنم
یهو ماشین منحرف شد و چندباری دور خودش باسرعت تاب خورد من اصلا هنگ کردم و هیچ کاری نتونستم بکنم فقط تنها کاری که کردم لحظه اخر نمیدونم چی شد به ذهنم رسید پامو دوباره گذاشتم روترمز که یهو سرعت ماشین کم شد و خوردم به گاردیل کنار جاده توی اون لحظه گفتم دیگه مرگم رسیده تموم اینا توی کمتر از یک دقیقه افتاد
هیچی دیگه خلاصه پلیس و امبولانس اومدن و راننده ها جمع شدن و میگفتن ما فکر کردیم پسره موادی چیزی زده داره توی اتوبان دستی میکشه
پلیس بهم گفت فقط شانس اوردی بعنوان یه دختر تونستی ماشینو جمعش کنی وگرنه ماشینت پرت میشد توی لاین مخالف و مرگت حتمی بود
اینارو گفتم تا شدت اتفاقو بفهمید
و اما حرف اصلیم
من قبل از این اتفاق درست نیم ساعت قبلش یه گناه کبیره خیلی بد کردم ولی خب زیاد عین خیالم نبود بارها توبه میکردم باز میشکستم
و یکی دیگه اینکه مادرم چون پنجشنبه بود بهم گفت میخوام برم سرمزار شهید حججی میای بریم من گفتم نه بابا بیا بریم پارکی جایی، حججی چیه هی هرهفته میری ادم دلش میگیره
توی این اتفاق یه خط و خشِ کوچیک نه به من خورد نه به ماشینم یعنی خوده خوده خوده معجزه بود
یه چندتا راننده که وایسادن میگفتن ماشینت خیلی بد روی اسفالت لیز میخورد سالم موندنت که هیچ زنده موندنتم معجزه س دم اذان بوده فقط خدا بهت رحم کرده
باورش خیلی برام سخته که خدا اینجوری هوامو داشته و به منه گناهکار اینجوری لطف کرده
نمیدونم به دل مادرم رحم کرد یا به جوونی خودم یا شایدم بهم یه فرصت دیگه داد
دیشب تاحالا هنگم شوکم هیچ حرفی نمیزنم فقط گناها و خطاهایی که زیادم هستن عین یه فیلم از جلو چشام میگذره و اشک از چشمام میاد
خدا کنه اینجور تجربه ای برای کسی پیش نیاد ولی خدا توی چنین ماهی با عجیب ترین اتفاق بهم تلنگر بزرگی زد
من همیشه کسی اینجور ماجراهایی تعریف میکرد و میگفت معجزه شده قبول نداشتم حتی مسخره میکردم میگفتم چقد خرافاتی تا اینکه دیشب با گوشت و پوستم خیلی چیزارو درک کردم
حالام این همه طولانی تعریف کردم چون دوست داشتم این جریانو فقط و فقط برای اون کسایی بگم که خیلی وقته از خدا دورن یا حتی فراموشش کردن
این قضیه کلید اسرار نیس که بگم حالا چادری و محجبه میشم نماز و روزه بگیر یا جوگیر شدم
فقط خواستم بهتون بگم من برای اولین بار توی زندگیم حضور خدا رو مهربونی خدارو درک کردم و چشیدم و تنها حسی که الان دارم حسرت و پشیمونیه بابت تک تک روزای گذشته م.
ببخشید طولانی شد