2737
2739
عنوان

واقعا خیلیییییی عجبیهههههه!!!

| مشاهده متن کامل بحث + 781 بازدید | 70 پست

بچه ها داستان از جایی شروع میشه که من بایه دختری به اسم مینا تو سن 13سالگی دوست بودم اما اون یک سال از من کوچیکتر بود البته این دوستی در حد سلام و علیک بیشتر نبود.ما عید سال 96رفتیم بندر عباس.ما با خالم اینا رفته بودیم سفر.این مینا مامانش خواهر شوهر خالم بود.یه شب ما بندر عباس بودیم که مامان مینا زنگ زد پرسید از خالم کجایین و وقتی فهمید بندر عباسیم گفت که اوناهم اونجان و تنهان و ادرس خواست که بیان پیشمون.من خوشحال بودم چون توی مسافرت همسال نداشتم و توی اون سن دلم میخواست یکی باشه که باهاش شیطونی کنم.

خدایا به خاطر هرچی دادی و هرچی قراره بدی ممنونننننننننننممممممم


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
2740

خلاصه طولانیش نکنم شبش کنار ساحل بودیم که اومدن داشتم تک تک باهاشون احوالپرسی میکردم که رسیدم به داداش مینا ک اسمش مهران بود یهو چشم تو چشم شدیم سلام کردم خیلی عادی جوابمو داد ولی معلوم بود ک خیلی مغروره.خلاصه ما اونشب باهم بودیم کلی بازی کردم و خوش گذشت.اونا قرار بود فرداش برگردن.شب خوابیدیم همش خوابشو میدیدم .دیگه نفهمیدم چی شد ولی وقتی بیدار شدم از خواب و به الارم گوشیم نگاه کردم ساعت5صبح بود.تعجب کردم اخه غیر ممکن بود من به این زودی بیدار شم حتی من اونموقع همه نماز صبحامم غذا میشد از چادری که زده بودیم اومدم بیرون ک

خدایا به خاطر هرچی دادی و هرچی قراره بدی ممنونننننننننننممممممم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز