سال اول دانشگاهم بود وسطای ماه رمضون تو حیاط منتظر سرویس بودم آدامس ته کیفم بود باز کردم جویدم دیدم یه دختره و دو سه تا پسر نگام میکنن پیش خودم میگفتم نکنه خوشگل شدم امروز نگام میکنن یه دختره میومد نگام میکرد چند قدمیم باز دور میشد تو نگو میخواست بیاد امر بمعروف کنه روش نشد طفلی😂 خلاصه تا زمان رسیدن به اتاقم نفهمیدم چه سوتی دادم چ بی خبرم...یاد سرویس افتادم چه ملچ ملوچی ام راه انداخته بودم خیرسرم😂 راننده بیچاره به رو خودش نیاورده بود