خواهرش خیلی کارا کرده خیلی
یکیش اینکه من عقد بودم اومدم شهر اینا با مادر و خواهرش رفتیم خونه یه فامیلشون
اومدیم بیرون که بریم خونه یکی دیگه
وسط خیابون به من گفتن تو با شوهرت برو
گفتم نه فرق نداره با شما میام
گفتند نه
گفتم پس میرم خونه(خونه اینا) تا بیاید
گفتند نه ما نیستیم نمیشه بری😑
همینجور موندم پس تو این شهر غریب که هیچ جا بلد نیستم کجا برم
گفتم پس میرم داروخانه کرم بخرم تا شما بیاید
همین خواهر ببخشید خیرندیده اش گفت هر جور راحتی(انگار من نخواستم باهاشون برم) و رفتن
من موندم و شهر غریب
به هزار تا بدبختی امامزاده شون پیدا کرئم رفتم اونجا نشستم