این حرفارو کسی بهتون میگه که مادرش دقیقا مثل مادر شماس
منو کاملا وابسته بزرگ کرده و یجورایی کیف میکنه که من وابستممم
ولی من همون تو دوران نامزدی دیدم که چجوری این شد آفت زندگیمون و بعد ازدواجم کلا ۱۸۰درجه تغیرر کردم
یه جای دور از مادرم خونه خریدیم،هفته ای یک بار بیشتر نمیرم خونشون،گزارش همه کارامو بهش نمیدم ،بدی شوهرمو پیشش نمیگم،همه کارامووو خودم میکنمم
بااینکه عملا هیچیییی بلد نبودم،حتی یبار برنج هم نپخته بودم
و الان رابطمون خیلی خیلی خوبه خصوصا رابطش باهمسرم از رابطش بامنم بهتره
مادرمنم خیلیییی مهربونه همههه کاری برامون میکنه ولی یه اخلاقی داره که با کارای بعدیش میزنه اون کارای خوبشم نابود میکنه واسه همینم من سعی میکنم مستقل باشم
یادم نمیره وقتی خونه خریدیم واسباب کشی کردیم
اومد ۳روز بککوووب کار کرد،بعد یه دعوایی راه انداخت طه دعوایی راه انداخت نشستم تو خونه تازه که باخون ودل خریدمش زار زدم😑اما شوهرمن درکش خیلیی خوبه هی میگفت عیب نداره حق داره ول کن باید تحمل کنی مادرته...
خلاصه که فقط وفقط باید راه و روش زندگی توعوض کنی
اون قضایارو هم به کل فراموش کن و از این روزا لذت ببر
همه چی میگذره