سلام مامان یاسمین جان. وقتت بخیر عزیزم
من کاربر قدیمی سایتم. از سال 93 و سر حاملگی دخترم عضو سایت شدم. اسم قدیم ام @نارگل... است.
من و دوستانم اون سالها خیلی توی سایت فعالیت داشتیم. اما با بچه دار شدن خیلی کمتر شد امدن به سایتمون. روزی که شما تصادف کردید من بعد چند سال اتفاقی طی یه سرچ امدم نی نی سایت. وسوسه شدم ببینم فضا مثل قبل هست یا نه که به تاپیک شما رسیدم. طی این مدت خواننده خاموش بودم الانم فقط محض خاطر این تاپیک عضویت جدید گرفتم.
گلمهر جان من عضو شدم قصه تولد دخترمو بگم. من بارداری نسبتا سختی داشتم دیابت بارداری زودهنگام و انسولین و و و. 30 هفتگی صرفا به خاطر تبحر دکترم با معاینه متوجه شدیم اب دور جنین کم هست. با همه ترفند و دارو و سرم و استراحت مطلق رفع نشد و مجبور شدم اورژانسی سز کنم. من توی بارداری اسم دخترمو یسنا گذاشته بودم اما وقتی حالم اورژانسی شد نذر حضرت فاطمه اش کردم.
دخترک من متولد شد با وزن 1350 با حال خیلی خیلی وخیم. انقدر ضعیف بود که چند روز بعد از بستری در nicu ریه هاش عفونت شدید گرفت. و مشکلاتش خیلی خیلی بیشتر از بچه نارس معمول بود. اوایل انقدر حالش بد بود که اجازه نمی دادند کنارش بمونم چون به عقیده دکترا بیهوده بود و بچه موندنی نبود. با عالم و ادم جنگیدم تا اجازه پیدا کردم کنارش بمونم. فاطمه من دو ماه بیمارستان بخش ویژه بود. مشکل گوترش خیلی شدید داشت و تحمل شیر نداشت انقدر که چند روزی یه سی سی شیرش زیاد میشد. همون مقدار کم را هم با گاواژ و طی مدت یک ساعت و نیم می دادم. طی مدت بیمارستان چند بار تا پای مرگ رفت دخترکم. زیر دستگاه تنفس رفت اما من مدام باهاش حرف می زدم. واسه اش از اتاقش می گفتم از اسباب بازی هاش از اینده. واسه اش لالایب و شعر می خواندم و و و. حالش که بد میشد و دکترا جواب می کردن من ته دلم اروم اروم بود. می گفتم من دخترمو از حضرت فاطمه گرفتم. بی بی خودش بچه از دست داده منو دست خالی بر نمی گردونه. فاطمه بعد از دو ماه با وزن 1850 مرخص شد. یک سال ما توی خونه و توی یک اتاق قرنطینه بودیم چون فاطمه مشکل آسم داشت و با کمترین سرما یا ویروس شدیدا مریض می شد. تازه بعد از یکسالگی متوجه تاخیر حرکتی شدیم. دخترک یک ساله من حتی نمی توانست درست بنشینه. با پاس کاری دکترا به متخصص مغز و اعصاب رسیدیم. دستور mri دادند و احتمال کمبود اکسیژن رسی حین تولد. دخترک 7.5 کیلویی من با دارو بی هوش شد تا بتوانه ام ار ای بده. جوابش زیاد جالب نبود. چین های مغز دخترکم باز نشده بود و به همین دلیل مغز فرمان دهی درست نمی توانست بده. با دستور پزشک رفتیم کاردرمانی. یکسال هر هفته رفتیم کار درمانی تا دخترک من کم کم همه مراحل رشد را طی کرد. یاد گرفت بنشینه، غلت بزنه، چهار دست و پا بره و راه بره.
این داستان طولانی را واست گفتم تا بگم همه بچه ها به مادر احتیاج دارند اما بعضی بچه ها خیلی خاصتر مادر می خواند. تو خدای دوم یاسمینی. تنها پناهشی توی دنیا. اگه تو ازش سرد بشی دنیا ازش سرد میشه. اگر تو چرا بیاری دنیا دیگه باورش نمی کنه.
خواهر خوبم. دخترک من الان پنج سالش شده، فوق العاده دختر خوب و مودب و باهوشیه. من تمام این سالها از حضرت فاطمه خواستم کمکم کنه در شان اسم عزیزش دخترکمو بزرگ کنم.
عزیزم دخترت را به صاحب اسمش بسپار و دلت را قرص کن به فضل الهی و دامن سبز فاطمه زهرا. دخترت را به نام فاطمه اش بخوان و با هر بار صدا زدنش بیمه خانم بکنش. دلت را اروم کن خواهرم و مثل کوه پای دخترت بایست که اون طفل معصوم جز مادر هیچ پناهی توی دنیا ندارد.
گلمهر جان از شما و سایر عزیزان عذر می خواهم که کامنت ام طولانی شد اما خواستم شب جمعه ماه رمضان دعوتت کنم به صاحب این ماه و بگم هر کس با پای دل امده در این خونه، دست خالی برنگشته. این وعده الهیه و وعده خدا خلف نمیشه.