عزیزم منم تو گوشی شوهرم از این بدترش رو دیدم
اونقد که طاقت نیاوردم و صداش کردم تا توضیح بده و گفت که برادرزاده ش قصد ازدواج داشته و میخواسته از اکانت شوهر من استفاده کنه و دختره رو امتحان کنه
خیلی صمیمی بود حرفاشون و خیلی تاثیر بدی روم گذاشته
البته یک عکسی دیدم که عکس دستش بود برا طرف فرستاده بود و بهش گفتم دست توئه اما گفت نه من نیستم و...
خلاصه اونجا حرفشو قبول کردم اما اون حرفا هنوز تو ذهنمه و گاهی خیلی فکرمو مشغول میکنه و اذیتم میکنه
گاهی وقتا شک میکنم بهش و خیلی ذهنم درگیر میشه اما چیزی نمیگم
میگم شاید راست میگفته و دارم زندگیم رو بخاطر ی چیز دروغ تلخ میکنم