امروز خونه مادرشوهرمینا بودم قراره چن شب شوهرم مسافرت کاری بره بعد برادرشوهرم پررو پررو میگه شب نباید خونه خودتون بمونی برو خونه ممامانت یا بیا خونه ما سریع مادرشوهرم خندید گفت اره میلادبرنامه داره این چند شبه رو با دوستاش بیادخونه شما تا صبح بگن و بخندن منم گفتم با شوخی مثلا ن نمیشه من دوس ندارم ک مادرشوهرم با دعوا میگه وا چی میشه مگه بچه م مگه میخواد خونه رو بخوره اه اه اعصابمو بهم ریختن شوهرمم مخالفت کرد ک برادرشوهر سریع گفت وای تو ک نگو کم برات کار کردم و این بود جواب دستم و ازاین حرفا ک شوهرم ساکت شد دیگه
کلافه شدم حالا پررو مخاد بیاد مطمتم خونه ب گند میکشن مشروبو قلیونو همه چی
خدایا توروخدا ی راهی پیش روم بزارید اینا مستقیمم بشون بگم میان فرداشب خونم😭😭😭وای خدا