چون حتی ی بیرون ساده هم نمیبره من فقط خودش خوش میگذرونه
بعد مامانم که باعث این ازدواج مسخره بود شروع کرد که چرا امدی و چرا قهر کردی و.....مادر شوهرم از اون ور شروع کرد که من نمیام دنبالت حوصله پدرت ندارم
حالا من یکم از مشکلاتی رو که با پسرش داشتم خوبه براش توضیح دادم اما تا اون روز حتی نذاشتم مادرم متوجه بد بودن زندگیم بشه همه دعوا ها و گریه ها رو تو خونه خودم بود و از در خونم بیرون نمیبردم