خاطرات قشنگی با هم داشتیم و یه جورایی این چند سال مث دو تا دوست معمولی بودیم
من به این آقا گفتم که لیسانس خالی نمیخوام و این آقا هم به خاطر من ادامه تحصیل دادو الان ارشد میخونن
اولاش زیاد میومد شهرمون و همو میدیدیم ولی بعد من بهش گفتم گناهه و نمیخوام دیگه همو ببینیم.
این آقا ناراحت شد ولی به خاطر من قبول کرد.
ما تا دوسال هر هفته همدیگرو میدیدیم.هیچقوقتم دست خالی نبود.همیشه یه چیزی برام میخرید.
ولی منم دیگه قبول نکردم وگفتم همدیگرو نبینیم.
طوری که الان 2 ساله ازنزدیک ندیدمشون.