من ۴ سال پیش با هم دانشگاهیم در ارتباط بودیم قصد ازدواجی و البته خیلی مثبت یعنی رابطه داخل چارچوب. بعد خیلی کشدار شد منم بهش گفتم که خانواده ام فلان و اینا ولی خب بنده خدا شرایطش نداشت شب عقد حتی به مادرم هم زنگ زد به منم زنگ زد هرچی بهم گفت دوسم داری من نتونستم بگم نه و اونو خودم کاملا داغون شدیم واقعا هیچکس نمی تونه درک کنه اون عقد مثل خوردن زهرمار بود برای هردومون. بنده خدا اون که دیگه هیچی ولی من بیچاره از بیرون که به قضیه نگاه می کردم می گفتم اون فکر میکنه من دوسش نداشتم و اینا. باورت نمیشه از لحظه عقد انگار جهنم درش باز شده باشه روم دیگه خودم نبودم خیلی حال بدی داشتم خیلی خلاصه قابل گفتن نیست
بعد سه ماه دیدم نمی تونم پیش خودم گفتم حتی اگه طلاق بگیرم و تنها زندگی کنم اما حاضر نیستم عشقی که تو قلبم هست رو بکشم. تصمیم گرفتم طلاق بگیرم و به عشقم هم نگم چون فکر کردم اون پیش خودش میگه اره میخواد منو برای خودش نگه داره و این حرفا..روز تولدم بهم ایمیل تبریک داد منم فقط تشکر کردم و گفتم دارم طلاق میگیرم و بعدش هم از ایران میرم و حاضر نیستم حتی یک دقیقه با نامزدم زندگی کنم.گفت چرا گفتم چون دوسش ندارم و کس دیگه ای رو دوست دارم اما چون اشتباه از من بوده نمی خوام تو تاوان بدی و از اینجا میرم.
اون انقدر منصف بود که گفت اینکار رو نکن نامزدت داره باهات زندگی میکنه و دوستت داره و این حرفا منم گفتم وقتی عشقی تو قلب من نباشه این از فاحشگی هم بدتره
دیگه رفتم دنبال مهریه و طلاق.الان مراحل قانونی داره طی میشه. رابطه من و عشقم مثل قبله و مشکلی نداریم جز همین اتفاق که گفتم برای عشقم افتاد.
قرار شد به مامانش اینا بگه نامزدکردم و بهم زدم. البته منم آدم لجبازی هستم. چون قبل عقدم عشقم به مادرش گفته بود بریم خواستگاری اونم گفته بود من غریبه نمی گیرم منم مغرور بودم گفتم بذار برم گم شم که عشقم هم راحت شه اما ندونستم که بیشتر اذیت میشه و خودمو در واقع در خودم کشتم
البته بگم این پسره شوهرم یه شیاد بود که تاثیر زیادی تو این اتفاق داشت و حقش بود. هر عیبی که بگی داشت.واقعا اشتباه کردم غلط کردم
اینم که می بینی زود تایپ کردم چون تو پیام به یکی از نی نی سایتی ها نوشته بودم کپیش کردم.خواهس میکنم خواهش میکنم سر خودت بلا نیار نشو من.من استخوانم سوخت.