سلام دوستان خواهر شوهرر من(مجرده) خییییلی حسوده دیگه واقعا حالم داره ازش بهم میخوره
مثلا هر مانتویی ک میخرم ب مامانش میگه مامااان من ی مانتو مثلوزن داداش میخوام😐😐😐
ی بار برا خرید عروسی ک رفته بودیم من دست روهرچی میزاشتم میگفت منم میخوام!!ینی همه چی و....منم اونروز چیزی نگرفتم و ی روز دیگه باشوهرم تنهایی رفتیم خرید
بخدا اصا جرئت ندارم لباس نو هام و اونجا بپوشم
ی مورد دیگه از حسادتش مثلا وقتی من ب شوهرم محبت میکنم سریع تقلید میکنه منم حرسم میگیره حالا خدایی شوهرم زیاد تحویلش نمیگیره
حالا از اینا بگذریم
خواهرشوهرمن و کلا مادرشوهرماصلا نمیدونستن کیک پزی چی هست
اوایل عروسیم مشغول درس بودم بعدش ک وقتم اذاد شد شیرینی پزی کردم و کیک خونگی درست کردم و ی دوبار برا مادرشوهرم بردیم و ی چند بارم شوهرم عکس کیکارو نشون داد
از همون موقع خواهر شوهرم ب مامانش گفت وسایل قنادی بخر برام!!!!حالا قبلش اصا نمیدونست قنادی چی هست...
خلاصه من با کیک پختنش مشکل ندارم بپزه ب درککک
فقط مشکلم اینه ک هرکیکی من میپزم اونم میپزه!!! البته گه میزنه ب کیک ولی خب...
چند وقت پیش هییی اصرار کرد تو گروه اشپزی ک عضوی منم ببر منم چند بار خودم و زدم ب گوش کری و محل ندادم ی بار جلومادرشوهرم گفت منم بردمش ی بار تو گروه پرسیدم کیک چای رو میتونم داخل فر درست کنم یان؟؟ فرداش مادرشوهرم زنگ زد ک فاطمه(خواهرشوهرم )کیک چای پخته
تصمیم گرفتم 1دیگه تو گروه سوال نپرسم 2اسم کیک هامو نگم دیگه
میخوام این سری ک رفتیم خونه مادرشوهرم و خواهر شوهرم گفت کیک چای پختم ی تیکه بهش بندازم نمیدونم چجوری بگم ک هم بدشون نیاد هم بفهمن من خر نیستم
یه راهکاری بدین ک چطوری برخورد کنم باهاش
ببخشید طولانی شد😞