2737
2734

وقتی 19 سالم بود اون 23سالش بود

اسرار کرد که دیگه نمیتونم طاقت بیارم باید بیایم خاستگاریت

من خیلی سنم کم بود دلم نمیخاست انقد زود و میدونستم بابام صد در صد مخالفت میکنه

اما اسرار کرد منم خیلی دوسش داشتم چشامو رو همه چی بستم گفتم بیا

مامان بزرگم جای مامان خدا بیامرزم مارو بزرگ کرد یجورایی حکم مامانمو داره قضیه رو ب اون گفتم داشت سکته میکرد گفت بابات صد در صد نمیذاره همینطورم شد وقتی بهش قضیه رو گفت بابام آشوب ب پا کرد 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



خلاصه ی هفته درگیر بودیم تا راضی شد بیان خاستگاری

جلسه اول ک ردشون کرد با ی دعوای اساسی

چنبار دیگه هم اومدن بازم ردشون کرد

منم شروع کردم ب گریه و التماس ک بابام راضی بشه

همه ی فامیل فهمیده بودن ک ما همو میخوایم 

بابام با اسرارای منو همهمه ک تو فامیل افتاده بود راضی شد ک واسم حلقه نشون بیارن 

2728
خلاصه ی هفته درگیر بودیم تا راضی شد بیان خاستگاری جلسه اول ک ردشون کرد با ی دعوای اساسی چنبار دیگه ...

بابات ازدواج کرده دوباره؟

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست.بی خیالی سپر هر درد است😢پس میخندم 😃آنقدر میخندم 😂که غم از رو برود😘

همون شبی که نامزد کردیم

بابام بهم گفت من فقط خوشبختیتو میخاستم من مخالفم فقط برای اینکه ب نظرت احترام بذارم راضی شدم ولی ی روز ب حرفم میرسی

منم کلی گریه کردم اما خوشحال بودم ازینکه ب چیزی که خاستم رسیدم

2740

الان 22 سالمه 3 سال از نامزدیم میگذره

ازین 3 سال فقط یک هفته مثل نامزد واقعی بودیم

بعد از یک هفته بابام گفت دیگه حق ندارین هم دیگرو ببینین تا وقتی ک شرایط نامزدم جور بشه و بیاد تا عقد کنیم

این بهونش بود

درواقع الان بابام فکر میکنه من اونو نمیبینم با این کار اون از سرم میوفته چشمم خاستگارای خوبی ک دارم میبینه تو دانشگاه با ادمای بهتری اشنا میشم اون از سرم میوفته قیدشو میزنم

درحالی که اینطور نیست و من تو این 3سال مدام پنهونی میبینمش و با خانوادش ارتباط دارم 


الان که 22 سالمه

کاملا خانواده نامزدمو شناختم

فهمیدم اون تصوری که از داییم و خانوادش داشتم خیلی با اونی که هستن فرق داره

الان میفهمم حرفایی که بابام از اختلاف فرهنگی و مالی و تحصیلات میزد یعنی چی


عزیزم سن بلوغ سن عاشق شدن نیست سن هورمون و خیال پردازیه

بیخود که نمیگن 25 ازدواج کنید 

اکثر زنان شرقی وظایف مادری یا همسر بودن رو هدفی همیشگی میدونن. به خاطر همین وقتی فرزند دیگه نیازی به مادر نداره و مستقل میشه یا با کم توجهی و درگیری همسر، شدیدا احساس پوچی میکنن. به این خاطر آمار افسردگی زنان در شرق خیلی بالاست. برای داشتن زندگی شاد و موفق، باید با پیشرفت در هدف های شخصی به عزت نفس خود احترام گذاشت.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687