جمعه زایمان کردم. امروز برادز شوهر و جاریم و دختر و پسرش اومدن خونمون. شوهرم نبود مادر شوهر و مامانم بودن.
یعنی از لحظه ایی که اومدن اینها شروع کردن به بوسدن بچه ۴ روزه همه هم سرما داشتن.
ظرف شیرینی و میوه کامل خالی کردن. شکلات بسته بندی تو یخچال خالی شد. منم تب داشتم داشتم خفه میشدم برادر شوهره تکون نخورد بگه زودتر برم زنه راحت بشه.
قبلشم بدون اینکه زنگ ساختمان بزنن مستقیم اومدن دمه واحد حالا من لباس مناسب نداشتم.
انقدر بهم فشار اومد به بچه گفتم زن عمو نی نی بوس نکن شما زردی میگیری. بچه با دماغ آویزون نی نی منو هی میبوسید.
مامانشم هی میرفت رو تراس بلند بلند حرف میزد.
بعد میگفت مامان بریم آسانسور سواری.
رفتن فقط گریه کردم. دلم میخواد باز بچه ببرم حموم.