بچه كع بودم
هروقت مامان بابام دعواشون ميشد
سريع ميدوييدم ميرفتم بغل مامانم ميشستم
درگوشش ميگفتم توهيچي نگيا
جواب ندع اصلا بذار بابا اروم شه
نگام ميكرد ميگفت نترس
بابام بد نبودا!فقط عصبي بود!
هميشع تا داد ميزد زود ميرفتم ظرفو ليواناي بغل دستشو جمع ميكردم كه يوقت پرتشون نكنع و بشكنن
بابا بد نبودا!فقط عصبي بود
از همونجاها بود كه بع صداي بلند فوبيا پيداكردم
مثلا توو خيابون اگر دونفر داشتن باهم دعواميكردن و دادميزدن استرس ميگرفتمو
سريع دست مامانمو ميگرفتم
اونم ميگفت نترس بع ماكاري ندارن
يادمع ازهمون روزا بود كع
مامانم از بابادلسرد شد
دلسرد شد وقتي ديد چقدر من از دادش تنم لرزيدع
دلسردشد وقتي ديد هميشه بايد سكوت كنع
تا بابا خالي شع
ازهمونجاها زندگيمون ديگع اهگنع
روزاي تلخو زد
از اونجايي كع بابا تا كليد مينداخت
مامان خودشو ميزد بع خواب
يا ترس ميفتاد تو تنش كع الان باز دعواس
حالا براي همينع كع بهت ميگم سر من داد نزن
از دستم ناراحت ميشي
عصبي ميشي با من حرف بزن
ولي سرم داد نزن
من دستام زود ميلرزن
قلبم زود تپش ميگيرع در حدي كع ميخواد از سينم دراد
من زود ياد بچگيام ميفتم
ياد ترسا و سكوتاي مادرم
من ميترسم از شبيه مادرم شدن
ازاينكع يروز مثل اون بخاطر داداي تو و ترسي كع تو وجودم ميندازي
ازت سرد شم
پس سر من داد نكش
با من فقط حرف بزن
من دستام زود ميلرزن
/آیلارجهانگیری♥