بچه ها دستم خیلی بی نمک هست... جلو شوهر... بچه.... حتی محل کار.... انگار همه از طلب دارن... همیشه ادم بده داستان منم... همیشه ی خدا انگار من مقصرم....
منم
منم همینم 😔به داد همه میرسم هیچکس جواب سلامم نمیده
هرررررررخوبی کردم جوابشو با بدی دریافت کردم 😔
فک کنم ژنتیکیه... مامانمم همینطوره.... همیشه دیوار کوتاهه هست...
با رفتارمون باعث میشیم اینطوری باهامون رفتار کنن. تقصیر خودمونه
تازه من هرکاری میکنم میگن خواسی نکنی... مخصوصا شوهر .... انگار من هیچم
کار خوب هیچوقت.گم نمیشه دوست من ناراحت نباش خوبی رو درحقیقت به خودت میکنی نه بقیه
من از سر کار که میام ساعت سه بعدازظهر هست... ناهار بخورم و یکم اگه بشه استراحت کنم... بلند شم ناهار فردا رو بپزم... خونه مرتب کنم... ظرف بشورم... لباس بشورم.... تازه گاهی بچه رو ببرم باشگاه... یا خونه بابام... بازم شوهرم میگه تو برا بچه وقت نمیزاری... تازه گاهی هم راهبراه از سر کار میبرمش پارک بدون ناهار خوردن.. واقعا نمیدونم چکار کنم... میگه بچه ام مادر نداره
منم ابنحوریم انگار احساس مسولیت میکنم در برابر دیگران و کارایی میکنم که فکر میکنک وظیفمه و بخاطر همینم توقع اطرافیان بالا میره از من و اگر یبار کاری براشون نکنم بهشون بر میخوره اول باید این قضیه حل بشه و بزاری هر کس وظایف خودشو انحام بده و تو دخالتی نکنی همین مهربونیه بیش از حد کارو خراب میکنه
بچه ام هم شده کپی باباش.... هی میگه من از مامان بدم میاد... دلم میخواد ولشون کنم برم جایی که هیچکسو نبینم.... ببینم بعد از من به چی میرسن که اینقد ادعا دارن... دلم میخواد خودمو ازشون بگیرم
بدبختیه من اینه که باباش زیادی براش وقت میزاره... حتی اگه پسر بگه نرو سر کار نمیره... همه کاراشو باباش میکنه به خاطر همین به من میگه تو مثلا مادری..... تو ال و بل.... من هرکار میکنم به چشم نمیاد اصلا... از بس باباش پررنگ هست من دیده نمیشم...
نمیشه که نرم سر کار...کارمو بزارم کنار دیگه باید کاسه گدایی بگیرم دستم.... مشکل سر کار رفتنم نیست... شوهر من از سه ماهگی بچه ام که شیر خشکی شد خودش پیشش خوابیده میگه تو شبا بیدار نمیشی به بچه شیر بدی یا آب بدی... انگار من کافرم یا زن بابام... یا من و پسرم که میریم خونه بابام بایاش میگه پسرم قوی باش.... انگار دارم میبرمش کجا... اونجا هم هزار دفعه زنگ میزنه بهش که بیام دنبالت... اینم بچه هست وابسته باباشه میگه بیا.... بعد میاد مث برج زهرمار اونجا میشینه و میگه میخوای بریم خونه... یعنی یه آبرویی ازم میبره که نگو... خانوادمم ناراحت میشن میگن مگه ما بچه رو چکار میکنیم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
