من سی و پنج و چهار روزمه.تقریبا همه چی و اماده کردم.اتفاقا شب خواب پسرمو میدیدم به دنیا اومده دارم بهش شیر میدم😍از وقتی بیدار شدم دلم براش تنگ شده همش میگم ااین چندروزم زود بگزره.خدایا شکرت.
❤اللهم صل علی محمد وال محمد❤اللهم عجل لولیک الفرج❤
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
با اشک و غصه میگذره، ازش دورم اومدم خونه بابام برا زایمان، دلم براشوهرم تنگه شدیدا ، ن بیمارستان مشخص کردم نه دکتر نه ماما، نمیدونم برم خصوصی یا دولتی، وسایلش خیلی از چیزاشو بغیر از تخت براش خریدیم ولی اتاق نچیدیم تا با نی نی برم شهرمحل زندگیم کم کم رو ب راهش کنیم البته اولش ک تو اتاق پیش خودمه پس عجله ایی نیس، حال و هوامم همش تو نگرانی ام نکنه ورنش زیاد باشه نتونم طبیعی بیارم خونابه میبینم گاهی کمردرد میگیرم گاهی، همسرم نیس دلداریم بده روم نمیشه برا خونوادم ناز کنم یا بگم درد دارم، خلاصه روزای جلو رو خیلی مبهم میبینم
الهی.. منم خیلی حساس شدم و اشکم همش میریزه خیلی به مادرم وابسته شدم و میرم خونه مادرم شوهرمم مسیر ...
فردا وارد ۳۸و یک روز میشم، از هفته ۳۶میبینم رفتم دوباری هم معاینه شدم بار اول گفتن دهانه رحم بستس بار دوم ک اول ۳۷هفته رفتم گفتن خیلی کم باز شده گفتن فعالیتت رو کم کن تا به ۳۸برسی، فکر میکنم برا یبوست و زور زدن باشه تو نت خوندم ولی دلیلی بهم نگفتن ضربان قلب بچمم خوب بود الانم یکم تکوناش زیاد میشه خونابه میبینم و کمردرد ، حساس چی بگم انقد دو روزه گریه کردم برا بچه میترسم دیگه، من خیلی شاد و پرانرژی بودم نگاه میکنم الان شکمم گنده پراز ترک، پوستم سبزززززهههه شده درد دارم نمیتونم درست بشینم و پاشم بدتر از همه ازشوهرم دورم خیلی ناراحتم میکنه، مادرشوهرمم ک ازم ۱۸ساعت دورن چندبار خواستن بیان بخاطر این سیل و اینا نتونستن خلاصه خودمم و خودم