سلام بچها امروز اومدم خونه مامانم پیام فرستادم ک ماما دارم میام شاید مادرشوهرمم بیاد بعد صدا گوشیمو بلند نکردم حواسم نبود کمه صبم بهش گفتم شاید بعد از ظهربیام گف باشه معمولا بیرونم نمیرن حالا مارفتیم دیدیم امادن همه بیرون میخوان برن پارک بهم گفتن ما بهت زنگ زدیم پیامتو دیر دیدیم ک بیای اونجا دنبالمون ،من گوشیمو ندیدم اشتباه کردم ب پیا اکتفا کردم شوهرم فوق العاده سختگیر از اخلاقاش تو تاپیکام گفتم خلاصه ابروم رف انتظار داشتم خونوادم نشون نمیدادن میخوان برن و اصن نمیگفتن اخه مادرشوهرمم بود و دیر ب دیر میاد بالاخره ما خواستیم برگردیم ک خیلی اسرار کردن و گفتن بریم تو ک مامانم ظاهرش مناسب نبود خیلی غصه خوردم همیشه شوهرم پیشه من از پوشش و ارایش مامانم میگه ک بده مناسب سنش نیس خیلی ناراحت میشم بارها هم گفتم بهت ربطی نداره و فلان...امروز ک مامانمو دیدم جا خوردم خودمم لباسش تنگ بود ارایشش بیشتر از هردفه بود جدا از همسرم خودم دلم راضی نبود چ جوری بگم عادی نیس تو خونوادمون...تا این حد!خلاصه شوهرم ب من تیکشو پروند ک بیا بریم حیفه رفتنشون رو خراب نکن اینهمه ارایش کرده البته تنها بودیم ک گف..بچها دلم خیلی شکس فقط بهش گفتم عصبیم نکن همین اونم ساکت شد نمیدونم کار درستی کردم یا ن ولی با مامانم درمیون گڋاشتم گفتم مامان شاید جشمات ضعیفتر شده دیدت خوب نیس ارایشت غلیظ بود امروز وشوهرم بعضی وقتا اینچیزارو بهونه نیکنه واسه ناراحت کردنم خیلی واسه گفتنش تردید داشتم و سیاست ولی اخرش ناراحت شد اما نمیدونم احساس کردم سبک شدم حرفامو زدم..ی چیز دگ..
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
واسه پذیرایی شیرینی و شربت اوردن شیرینیا تو ظرف چیده شده بودن باقلواهای کوچیک ظرف جلویه همسرم و مامانش بود ک سه تا بچهای خواهرم حجوم اورده بودن دور ظرف اب شدم مانانم هی داد میزد بلند شین هی ب خواهرم میگف بجهاتو بلند کن خواهرمم...ای خدا چی بگم ابروم رف ظرفو کثیفو دستمالی کردن مادر شوهرمم فقط دنبال عیبو ایراده خیلی ایرادگیره امروز خیلی کوجیک شدم داداشمم صدام کرد تو اتاقش حالمو پرسید یهو گریم گرف نمیتونستمم حرفی بزنم هیجی نگفتم
دسته ک همه ی ادما اشتباه میکنن.. اما اشتباهشونم ب خودشون مربوطه.. مادر شما بچه نیست ک لازم باشه اش ...
جدا از همسرم،اصلا کاری ب اون ندارم...اون هیچی اصلا
نمیدونم خودم تو کتم نمیره چرا احساس میکنم چون بینه ما نیستین نمیتونین درک کنید موضوعو ..شایدم حق با شماست ولی معذرت خواهیو ک کردم اونم چنبار همون موقع ک گفتم