2737
2739
یکبار هم پسرم 2 ماهش بود هنوز گردن نگرفته بود می خواستم بدم بغلش کنه بهش گفتم مواظب باش بعد بهم گفت نمیخواد بهم بگی چه جوری بگیرم خودم یکی بزرگ کردم منم مثل خنگا نگاش کردم شما بودید چی بهش می گفتید
سه تا صلوات برای شفای تمام بچه های مریض
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



من گاهی جوابای خوبی میدم گاهی هم کلا لال میشم و زبونم نمیچرخه. البته خانواده همسر من خوبن و ما با هم مشکلی نداریم.
قبل از بچه دار شدن ما . همگی خونه ی خاله ی بابای همسر بودیم. برادر شوهرم داشت با نوه شون بازی میکرد. دختر خاله همسر رو به من گفت مرمر خانم ببین برادر شوهرت چقدر بجه دوست داره یکی براش بیار !!!!!!!
من هم گفتم به من چه ؟ خودش یه فکری به حال خودش بکنه !!!!! (برادر شوهرم مجرده !)
مادر شوهر من خیلی زبونش تیزه خیلی هم رکه.اولا جوابشو نمیدادم ولی دیدم فایده نداره حالا دیگه اگه چیزی بگه که ناراحت بشم جوابشو میدم.اونم مجبوره کمتر دخالت کنه چون میبینه هالو نیستم.
شوور عزیزم اگه اومدی نی نی سایت سرک بکشی بدون خیلی عاشقتم.!!!!
2728
مثلا برای تولدم شوشو که برام دسته گل خریده بود و هدیه بهم داد گفت از پسرم تشکر کردی؟منم گفتم نه منتظر بودم تو یادآوری کنی.بعد شب داشت حساب کتاب میکرد که چقدر شوشو برام خرج کرده منم گفتم چقدر حرص میخوری بابا وظیفشه برای من خرج نکنه پس برای کی خرج کنه؟
شوور عزیزم اگه اومدی نی نی سایت سرک بکشی بدون خیلی عاشقتم.!!!!
فرانک مثالی که درباره عید زدی انگار از زبون من نوشتی . منم هر سال عید که چه عرض کنم برای هر مراسم و مهمونیش این برنامه رو دارم . حرف خوبی زدی منم همیشه در جواب این حرفاش که وای کلی مهمون اومد و دست تنها بودم میگم وای آخی خسته نباشید و این حرفا . به قول تو با این حرفم قبول کردم که من مسئول پذیرایی و کارای خونش هستم .
باید یاد بگیرم جواب بهتری بدم اما متاسفانه من خیلی بیش از حد رعایت میکنم که کسی و ناراحت نکنم . یعنی دوست دارم مودبانه و محترمانه جواب دندان شکن بدم اما وجدانم جلومو میگیره !! خلاصه درگیرم با خودم .
92/10/27 من رسما مادر شدم...
2740
سورنا جان منم دوست ندارم کسی از دستم دلخور شه و خیلی میترسم از اینکه کسی دلش از حرف من بشکنه خدا اون روز رو نیاره
علاوه بر این اصلا هم دوست ندارم بی احترامی کنم به نظرم جوابهای ترمه جان بی احترامی قاطیش بود(با عرض معذرت از ترمه جان)
توجه داشته باشین ما میخوایم اینجا عروسهای خوبی باشیم... عروسهای مهربونی که همه دوستشون دارن... عروسهای مقتدری که حرفشون برو داره رو حرفشون حساب باز میکنن... و عروسهایی که اگر احیانا کسی چیزی بهشون گفت یا بی جهت مقصرشون دونست بتونن مقتدرانه و مودبانه از حقشون دفاع کنن
بچه ها امشب خونه مادر شوهر بودم حس بهتری داشتم احساس میکردم بهتر میتونم باهاشون هم صحبتی کنم

میدونین فکر میکنم به قول یکی از بچه ها زندگی رو راحت بگیر یعنی وقتی کسی چیزی هم بهمون میگه فکر نکنیم میخواسته ضایعمون کنه اینطوری در درون موضع گیری میکنیم یک حالت تدافعی که این شاید باعث شه نتونیم درست فکر کنیم و جواب خوب به ذهنمون بیاد
یه مورد جالب امشب باز اتفاق افتاد... بحث دروغ در زندگی زناشویی بود (متاثر از سریال زمانه) مادر شوهرم رو به همسرم گفت "بابات روی غذای مونده حساسه غذای مونده نمیخوره چند وقت پیش برای شام یک غذای امام حسینی از دو روز قبل مونده بود اما دیدم چون امام حسینیه دلم نیومد بریزم دور گرم کردم برای شام موقع شام بابات پرسید این غذا مال کی هست؟ منم خواستم یه جوری ماست مالیش کنم اما از اونجا که بلد نیستم دروغ بگم زبونم بند اومده بود. بابات از همین عکس العمل من متوجه قضیه شد و گفت حالا دیگه میخوای سر من کلاه بذاری ؟؟!!! از اون لحظه به بعد من دچار چنان عذاب وجدانی شدم که نگو ونپرس ..."
شوهرم بعد از شنیدن این قضایا رو کرد به باباش گفت میبینی بابا ما چقدر بدبختیم زنها چه راحت میتونن سرمون کلاه بذارن...
جاریم اونجا بود گفت نه! ما زنها چقدر بدبختیم که به خاطر چی ؟ "غذا" دچار عذاب وجدان میشیم و اینقدر خودمون رو اذیت میکنیم...

یعنی حال کردم از جوابش
مامان آینده

ببین همیشه سعی کن هر چی رو که می خوای بگی با لبخند و ملایم بگو
من نتیجه گرفتم ، هم حرفم رو زدم هم کدورت درست نشده

خونه من و مادر شوهرم توی یک ساختمونه
مثلا یه بار خواهر شوهرم کیک پخته بود به من نداد
منم فرداش یه مدل شیرینی پختم که با هم دستورش رو گرفته بودیم
فرداش بعد که روی تراس با هم نشسته بودیم گفت باشه نامرد حالا شیرینی درست می کنی به من نمی دی ؟
من : دادم که
اون : کی دادی ؟
من : یادت نمیاد ؟ تو همون ظرفی که پریروز برام کیک آوردی فرستادم

البته اینو بگم که من و خواهر شوهرم خیلی صمیمی ایم و با لحنی می گم که زخم نداشته باشه

یه بار دیگه رو تراسشون نشسته بودیم ، داشت تعریف می کرد که عجب کشک بادمجونی درست کرده بودم ظهری ... وای چقدر خوشمزه بود .... وای چقدر .......
منم گفتم : ف... جون باحلوا حلوا گفتن که دهن شیرین نمی شه فقط این دله که آب می شه
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   رستا۷۰۹  |  4 ساعت پیش
توسط   عطرخدا  |  4 ساعت پیش