یکیداز فامیلمون هممممیشه لبش خندونه و داره شوخی میکنه، همه عاشقشن. ولی من از نزدیک در جریان زندگیش هستم ینی کلکسیون مشکلات هست، همسری که کار نمیکنه، پسری که عقده و درامد ناچیز داره، خودش یه مریضی داره که هر چه زودتر بباید عمل کنه، دوتا پسر با فاصله یه سال داره که جفتشون هنوز خییییلی کوچیکن.ی
از هر جنبه به زندگیش نگاه کنی یه مشکل میبینی، ینی شاید اگه یکی دیگه جاش بود واقعا کم میاورد، ولی زده به در بیخیالی( البته کلا بیخیال هست، ولی بیخیالتر شده) از شرایطش داره درست استفاده میکنه، چن وقت پیش رفتم خونشون ینی به معنای واقعی کلمه سگ میزد گربه میرقصید، انقد بگم که گردو خریده بودن چن وقت پیش ،هر جای خونه که فک کنی گردو بود، میخواستی بشینی باید جا باز میکردی، خودش از سرکار اومده بود، داشت کیک درست میکرد بشینه با دوتا کوچولوهاش کیک بخوره و ما اتفاقی رفته بودیم اونجا کلی گفت و خندید و اصلاااااا هم معذب نشد،هر چند زندگیش اصلا طبق چارچبهای من نبود،ولی من از ارامشی که توی اون طوفان برای خودش درست کرده بود لذذذذذذذت بردم، ( ظاهر امر رو درست نکرده بود که بخاطر ما خودشومثلا شاد نشون بده، واقعااااا برای خودش داشت زندگی میکرد و لذت میبرد)
من کیییییییف کردم این ادمو دیدم، ینی برام شده ارزو که بتونم تو لحظه مثل اون از زندگیم لذت ببرم( اینم بگم ادم بی مسئولیتی نیست، تقریبا میشه گفت همه بار زنذگیش رو دوششه و سعی میکنه حتی به اطرافیانم کمک کنه)
این ادم برای من شده الگو، فارغ از مسائل اطرافش سعی میکنه از زندگیش استفاده کنه