روزی که وارد کلاس شدم روهیچ وقت فراموش نمیکنم حتی نگاه سردش به بچه های کلاس
عادت داشتم ته کلاس میشستم و مشغول بودم باگوشیم اما اون روز همه ی حواسم بهش بود به درس به همه ی حرکات و نگاهش
هفته های اول فقد ازش خوشم میومد اما رفته رفته حس کردم تمام فکرو ذهنم اونه
دیگه سرکلاس حواسم بهش نبود فقد ازپنجره بیرونو نگاه میکردم وبه این فکرمیکردم ترم تموم بشه چجوری قراره ببینمش بدون اون چیکارکنم دلم داشت اتیش میگرف وقتایی که چشم توچشم میشدیم از شدت استرس وهیجان سرمو مینداختم پایین یبار درحین جزوه نوشتن حس کردم یکی بهم خیره اس سرمو بلند کردم و دیدم اونه حتی چندثانیه بعدشم خیره بود بهم