سلام دوستان لطفا اگه ميشه راهنمايي كنين
خواهرم ٤ سال قبل با يه نفر كه شغل ازاد داشت ازدواج كرد از نظر فرهنگي با خانوادش فرق داشتيم ولي خود پسر خيلي زبون داشت خواهرمنم ازش خوشش اومد و ازدواج كردن پدر و مادرم ديگه قبولش داشتن خودشم خيلي خوب بود هم با ما هم با خواهرم خيلي بيرون ميرفتيم با هم تا دوسال قبل كه اختلافاتشون شروع شد ما هم فكر نميكرديم خيلي مهم باشه همون موقع ها براي منم خواستگار اومد و عقد كردم دعواهاي اينا بدتر شد. اصلا هم نميفهميديم سر چي هست شوهرش پدرش فوت شده و چهارتا بچه ن .. برادر بزرگش ازدواج كرده كه اونم با خانواده اينا مشكل دارن يه خواهر داره كه شوهرش فوت كرده پيش مامانش هست .. خواهرم باردار شد و موقع زايمان خيلي حالش بد شد تا دم مرگ رفت همون موقع اين شوهر هي ميگفت ما با هم اختلاف داريم و اينا خيلي با هم بد شده بودن گويا خواهر منم سر خانوادش خيلي غر ميزده به شوهرش مامان اونم كه هميشه اويزون شوهر خواهرم بوده خلاصه بعد اينكه يكي دوماه تو بيمارستانا بوديم رفتن خونه يه دعواي اساسي كرد و خواهر منو زد اونم رفت پزشكي قانوني و اومد خونه بابام ولي شوهرش اومد خواهرمو برد بعدش و اشتي كردن ولي تو همون زمان مريضي خواهرم خانوادش اصلا كمك نكردن بهمون يعني مامانم بچه رو نگه ميداشت منم تو بيمارستانا يه قدم براي ما برنداشتن كه مامان منم با اينكه بي زبونه چون اعصابش خرد بود يه بار به روي مامان و خواهرش مياره شوهرخواهر منم كينه ميگيره و هي با خواهرم دعوا ميكنه تا عيد كه بازم سر خانوادش كه ميخاسته ببرشون عروسي شهر ديگه با خواهرم دعوا ميكنه كه بابام ميره و اونم يه سري حرفا ميزنه كه حرمت ها شكسته ميشه خواهرم مياد خونه بابام
بعدا برادرم رفت با شوهرش حرف زد به اونم حسابي بي احترامي كرد خواهرمم تصميم به طلاق گرفت وكيل و مهريه و اينا يه هفته قبل دادگاه با مامانش رفت خونه بابام كه اشتي كنه خواهر منم بخاطر بچه كوتاه اومد همه چي به نام خواهرم بود خلاصه رفتن خونه خودشون از اونموقع ديگه فقط خواهرم مياد خونه بابام و اون هنوز قهره ... تو اون مدت كه باهم خوب بودن خواهرم كارمنده حقوقشو خرج خونه ميكرد به شوهرش ميداد از بابام پول قرض ميكرد ميگم در كل روابط ظاهرا خوب بود ولي مادرش اينا فقط از اين پول ميخاستن كمك هم نميكردن
خواهرم فقط بخاطر بچه ميگه ميمونم و ميترسه طلاق بگيره الانم رابطه خودشون با هم بد نيس اما مادرم بخاطر اينا مشكل قلبي پيدا كرد و هي ميگه تا كي اينجوري زندگي كنه خواهرم
هيچ جا از خونه فاميل ما نميان اونطرفم خانوادش با كسي رفت و امد نداره
به خواهرم مبگيم يه كار كن با زبون خوش پاشه بياد خونه بابام ولي ميگه نميشه رو نميده
ما هم مونديم اصلا دعوا سر چي بوده اينقد سخت شده
خيلي خسته شديم تو دلمون غم هست شاد نيستيم رو زندگي هممون اثر گذاشته
خود خواهرمم مقصر بوده و هست اما بعد زايمان و مشكلاتش افسردگي داره
ببخشيد طولاني شد اگه ميتونين كمك كنين مامان و بابام گناه دارن ممنون