کشتگان جهل
اینانلو، محمدعلی - اجازه بدهید قضیه را کمی بشکافیم، همه چیز نمادین و سمبولیک است باور کنید که طنز بسیار تلخی در این اتفاق است...
در پارک ملی گلستان بودم که خبر کشته شدن خرس را شنیدم. در محوطه دانشگاه آزاد تبریز به ضرب گلوله ای کشته شده بود کسی گفت احتیاجی به کشتنش نبود تنها صورت حساب شهریه دانشگاه آزاد را نشانش می دادند خودش فرار می کرد، قضیه آنقدر تلخ بود که کسی به این شوخی نخندید، اما آیا واقعا کشتن این خرس لازم بود؟ آیا واقعاً چاره دیگری جز اعدامش وجود نداشت؟ بیایید بی آن که احساساتی بشویم قضیه را بررسی کنیم؛ چراکه شاید پس از این «بررسی» دریابیم که کشته شدن این خرس تنها کشته شدن یک حیوان وحشی نباشد، شاید قضیه فراتر از این ها باشد، شاید نمادی باشد از کشته شدن طبیعت و محیط زیست. بیایید بررسی کنیم صورت مسئله: «یک قلاده خرس که به خاطر برف و سرما به محوطه دانشگاه آزاد تبریز پناه آورده بود به ضرب گلوله یک شکارچی قدیمی که از محیط زیست اجازه گرفته بود کشته شد»، این در حالی بود که تعدادی از استادان، دانشجویان، مردم عادی، خبرنگاران جراید و صدا و سیما و مأموران نیروی انتظامی در محل حضور داشتند.»
اجازه بدهید قضیه را کمی بشکافیم، همه چیز نمادین و سمبولیک است باور کنید که طنز بسیار تلخی در این اتفاق است:
صحنه وقوع حادثه: دانشگاه
بازیگران این صحنه:
- خرس
- استادان و دانشجویان دانشگاه
- مأموران نیروهای انتظامی
- مأموران سازمان حفاظت از محیط زیست
- مردم عادی
اتفاق: حضور یک موجود ناشناخته یا کمتر شناخته شده درجایی که نباید باشد.
نتیجه: اعدام حیوان به جرم «جهل» یعنی که خرس کشته شده نمی دانسته که نباید به شهر بیاید، نباید به حریم انسان ها تجاوز کند، نباید «مردم » را به وحشت بیندازد، بله واقعاً هم نباید به شهر می آمد و نباید مردم را به وحشت می انداخت، بسیار مقصر است، اما دو سئوال:
۱- او بیشتر مقصر است یا انسان؟ انسان به سرزمین او تعرض کرده است یا خرس؟ چرا خرسی که باید الآن با پایین آوردن دمای بدن و کند کردن سوخت و ساز و کم کردن ضربان قلب در کنج غاری در خواب زمستانی باشد به شهر می آید؟ اصلا قصدم احساساتی کردن شما نیست که حیوان زبان بسته به شما پناه آورده بود و گفتارهایی از این دست، نه، قصدم گفتن این موضوع است که شما با تجاوز به زیستگاه او، خرس را آواره کرده اید، محیط زیستش را گرفته اید اکوسیستمش را به هم زده اید در نتیجه او که بی جا و مکان و غذا مانده ناچار به شهر آمده است اما دیده شدن یک خرس در حوالی شهر اصلا مسئله ای غیرعادی نیست. اهالی شهر «انکوراژ» شب ها که از پنجره های خانه خود بیرون را می نگرند خرس های عظیم قطبی را می بینند که با سطل های زباله بازی می کنند.
۲- به هر دلیلی که خرس به شهر آمده آیا سزای او اعدام است؟ آیا کار دیگری نمی شد کرد؟ آیا فکر دیگری به ذهن بازیگران دیگر صحنه نرسید؟
بازگردیم به بازیگران هفتگانه صحنه و بررسی رفتار آنها:
۱- خرس: از سرما و گرسنگی کلافه شده، باد بوی پسمانده های غذای شهر را به مشامش رسانده، شاید که روزها در مقابل این وسوسه مقاومت کرده تا سرانجام گرسنگی فائق آمده و به ناگهان در جایی پیدایش شده که نباید می شد، خرس به خاطر« جهل » اش کشته شد چراکه اگر تجربه کافی داشت می دانست که باید شب، در تاریکی سریع می آمد و سریع می رفت.
۲- استادان و دانشجویان دانشگاه:آنها هم اگر کوچک ترین اطلاعی از« حقیقت» زندگی داشتند رضایت به این جنایت نمی دادند و به عنوان تماشاگران ساکت صحنه نمی ایستادند که با هیجانی فروخورده صحنه را تماشا کنند.
دانشجویان و استادان حاضر اگر به جای این همه سر کلاس نشستن و به مسائل تئوری و نظری گوش دادن درس هایی نیز دردل طبیعت داشتند می دانستند که آمدن حیوانات در زمستان های سرد و تابستانهای سال های خشک چیز عجیبی نیست،« گودزیلا » پیدایش نشده بلکه یک خرس بدبخت گرسنه برای پیدا کردن غذا، بوی پسمانده های سطل های زباله را شنیده و آمده چیزی که هر شب در شهرهای شمالی و هر شب در باغ های کوهپایه های کشور خودمان بارها اتفاق می افتد و آب هم از آب تکان نمی خورد.
مأموران نیروهای انتظامی: به خوبی در کار خود آموزش دیده اند، معمولا با خطر روبه رو می شوند، بعضا جان خود را نیز به خطر می اندازند، دزد و قاتل می گیرند با اراذل و اوباش و چاقوکش و قمه کش و کیف قاپ روبه رو می شوند اما برای چنین موقعیت هایی آموزش ندیده اند، خیلی هم به حوزه کاری آنها مربوط نیست. اما فرمانده شان در این صحنه درست عمل کرده، او اعلام کرده است که به طرف حیوان تیراندازی نمی کند مگر این که حیوان حمله کند، شاید تنها کسانی که تا این لحظه در صحنه درست عمل کرده اند فیلمبردار تلویزیون و فرمانده نیروی انتظامی بوده اند اما آنها هم خارج از لباس نیروی انتظامی و فیلمبردار، به عنوان یک انسان عادی آموزش کافی برای شناخت محیط زیست ندیده اند.
- مردم عادی:مردم عادی حاضر در صحنه نیز همان مردم آموزش ندیده اند که از بچگی یاد گرفته اند به هر سگ و گربه و کلاغی سنگ پرتاب کنند، در هر آب زلالی اتومبیل خود را بشویند، در سر هر چشمه ای پس از پایان پیک نیک تلی از زباله و پوست پفک و پاکت سیگار و شیشه نوشابه از خود به جای بگذارند، مردم عادی همان مردم آموزش ندیده ای هستند که یوزپلنگ های از تشنگی پناه آورده به روستا را با چوب و سنگ می کشند، لانه پرنده ها را خراب می کنند و سه بچه یوزپلنگ را در لانه به آتش می کشند.
دریغ که این مردم آموزش ندیده امروز همان هائی هستند که پدرانشان در سه هزار سال پیش در مورد رفتار محبت آمیز با حیوانات برای آنان سخن گفته اند، دریغ که این مردم آموزش ندیده پیرو پیامبر خردمندی هستند که شکستن شاخه درختی را به شکستن بال فرشته ای تشبیه کرده است؟ پس بر سر این مردم چه آمده که خرس گرسنه سرمازده پناه آورده ای را به خاک و خون می کشند آیا در این لحظه فکر دیگری جز اعدام حیوان به ذهنشان نرسیده بود؟
این خلاصه ای بود از یک تئاتر کمدی _ تراژیک در صحنه ای عجیب و بازیگران گوناگون که پایان آن خون آلود بود اما واقعاً آیا کار دیگری نمی شدکرد؟
پروفسور «کنراد لورنتز» بیش از سی سال پیش آغاز به اشاعه و تدریس شاخه ای از زیست شناسی کرد با عنوان «اتولوژی Ethology» یعنی «رفتار شناسی حیوانات» او به نتایج شایانی دست یافت اما واقعیت این است که حتی ما مردم عادی نیز برخی از مبانی آن را می دانیم، یعنی این که برخی از رفتارهای حیوانات را می شناسیم، به سگی که دندان هایش را نشان می دهد نزدیک نمی شویم و گربه ای را در حال خوردن گوشت نوازش نمی کنیم، بیش و کم می توان حالات تهاجمی حیوانات را بی آنکه آموزش چندانی دیده باشیم تشخیص دهیم، خرس کشته شده در دانشگاه تبریز تا جایی که ما از تلویزیون دیدیم هیچ گونه حالت تهاجمی نداشت، آن حیوان فقط ترسیده بود. در این میان راه های گوناگونی برای نجات حیوان وجود داشت، یکی از آنها و معمول ترین آن تفنگ بیهوشی است که گویا در دسترس نبوده، اما می شد چند ساعتی حیوان را سرگرم کرد تا تفنگ بیهوشی از مرکز برسد. راه دیگر دادن گوشت آغشته به داروی خواب آور و بیهوشی است، در این موقعیت کافی بود که صحنه را کاملاً خلوت کنند، به کمین و مراقبت نامرئی بپردازند. مطمئن باشید که حیوان به خاطر گرسنگی به محض این که احساس آرامش می کرد گوشت آغشته را می خورد و نیم ساعت بعد به راحتی قابل حمل به طبیعت بود، در هر حال راه های گوناگونی برای نجات حیوان وجود داشت و کشتن می توانست واقعاً آخرین راه باشد، اما به خاطر شتابزدگی، عدم تجربه، عدم آموزش یا هر عامل دیگری باعث شد که راحت ترین و ابتدایی ترین روشی که در جوامع ابتدایی معمول است به کار گرفته شود.
در هر حال اتفاقی افتاده و حیوانی کشته شده، گذشته از جنبه های احساسی، واقعاً اتفاق خیلی مهمی نیست، آسمان به زمین نیامده و دنیا هم به آخر نرسیده، هر روز ده ها و صدها حیوان با مجوز یا بی مجوز در کشور ما و در گوشه و کنار دنیا از بین می رود بی آنکه آب از آب تکان بخورد. اما چرا این بار جامعه این قدر حساس شده و عکس العمل نشان می دهد؟ تنها به این دلیل که تلویزیون آن را نشان داده و مردم «مطلع» شده اند، نکته همین جاست.
مردم با نشان دادن حساسیت بسیار در مورد خرس کشته شده نشان دادند که در مقابل آسیب های طبیعت حساس اند، اگر «مطلع» شوند «حساس» می شوند و اگر «آموزش» ببینند «مواظب» خواهند بود و اگر مواظب باشند «مدافع» می شوند. در این میان نقش مطبوعات، رادیو، تلویزیون از یک سو و نقش سازمان حفظ محیط زیست از سوی دیگر بسیار مهم است اما به شرط این که «آموزش» را با نوشتن مطالب احساسی و نشان دادن مناظر و مرایا و پخش کلیپ های تقلیدی غیرکارشناسانه اشتباه نگیریم، برنامه سازی طبیعت به نحوی که آموزنده بوده و در عین حال خسته کننده نباشد کاریست ظریف و کارشناسی دوسویه، از یکسو شناخت کامل کاربرد تلویزیون و از یکسو آشنایی کامل با مقوله طبیعت، نمونه کامل چنین برنامه هایی برنامه موفق «با طبیعت» بود که چند سال پیش از شبکه دو سیما پخش شد آنچنان که به سرعت پربیننده ترین برنامه تلویزیون لقب گرفت.
خرسی که در تبریز کشته شد. یوزپلنگ هایی که در یزد کشته شدند، پلنگی که در گلستان کشته شد. یوزپلنگ هایی که در نایبند کشته شدند بی تردید «کشتگان جهل» اند، اگر چوپان نایبندی و کشاورز یزدی می دانستند که یوزپلنگ چیست اگر می دانستند که در چرخه حیات چه اهمیتی دارد، اگر می دانستند که تنها سی قلاده از آنها در سراسر ایران و آسیا باقی مانده اند آنها را نمی کشتند و به آتش نمی کشیدند آنها فرزندان مردمی اند که در سه هزار سال پیش به زبان محبت با حیوانات سخن می گفتند، آنها پیر و پیامبری اند که شکستن شاخه درختی را گناه می داند، آنها پرنده ای به نام «فلامینگو» را تنها به این دلیل نمی آزارند که به آن «مرغ حسین» می گویند و تنها تقدس نام «حسین» کافی است که این پرنده هیچ آزاری از هیچ انسان ایرانی نبیند، آنها «لک لک» را تنها به این دلیل نمی آزارند که از سوی خانه خدا می آید، باور کنید که اگر مردم را آگاه سازید خودشان محیط زیست و طبیعت کشورشان را حفظ خواهند کرد، باور کنید که مردم، مردمی مهربان و رحیم و با شعورند، تنها «آگاهی» می خواهند،اگر به زبانی هنرمندانه و خالی از بگیر و ببند و نصیحت با مردم سخن بگویید، زیان نخواهید دید، اگر مردم را آگاه سازید نیازی به این همه بگیر و ببند و هزینه نیست.
http://www.khabaronline.ir/detail/34809/weblog/ienanlou