باجاریم رفتیم شمال بعد ویلا لب دریا گرفتیم اومدم جاریمو بترسونم گفتم این دریا کلی ادم کشته و روحشون اینجا سرگردانه
شب موقع خواب همش سنگینی حس میکردم نمیتونستم بخوابم تااینکه وقت شیر دخترم شد
فلاکس دخترم خراب بودو اب و همش یخ میکرد بعد اونشب تااومدم فلاکس و برداشتم یه دست و دیدم که فلاکس و که ابش جوش بود خالی کدد روم