تو خواب داشتم رانندگی میکردم سرعتم زیاد شد تا زدم روترمز تصادف کردم میدونم یهو سبک شدم یهو همه جا روشن شد یه نور بود که داشتم به سمتش پرواز میکردم حس خیلی خوبی بود ولی همون لحظه پسرم شوهرم مامان بابام اومدن جلو چشام..
از وقتی فهمیدم رفتنی ام ...همه چیز تغییر کرد ...از ته دل میخندم ....با تمام وجود گریه میکنم...با هر دم و بازدم واقعا نفس می کشم...هر صبح که بیدار میشوم حس میکنم زنده شدم...از کسی چیزی به دل نمیگیرم...از کسی توقعی ندارم... هنوز غنچه ی نازم رو با شیره ی جانم سیراب میکنم...هر بار سر تا پای نهال زندگیم رو برانداز میکنم...هر روز طلوع رومی بینم و غروب رو رصد میکنم... کوه دشت سنگ صدای گنجشکها ...من هنوز نفس می کشم ...
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
از وقتی فهمیدم رفتنی ام ...همه چیز تغییر کرد ...از ته دل میخندم ....با تمام وجود گریه میکنم...با هر دم و بازدم واقعا نفس می کشم...هر صبح که بیدار میشوم حس میکنم زنده شدم...از کسی چیزی به دل نمیگیرم...از کسی توقعی ندارم... هنوز غنچه ی نازم رو با شیره ی جانم سیراب میکنم...هر بار سر تا پای نهال زندگیم رو برانداز میکنم...هر روز طلوع رومی بینم و غروب رو رصد میکنم... کوه دشت سنگ صدای گنجشکها ...من هنوز نفس می کشم ...
شنیدم لحظات خیلی زیبایی است اونایی که مرگ را تجربه کرده انددیگه اصلا به دنیا دل نبستن وبسیار انسان ه ...
همین دیروز همسایمون میگفت چهل روز بعد از مکه اومدن یه پسر خیلی خوشکل خوش لباس اومد که منو ببره منم گفتم پسرم کوچیکه عروسیشون میخام ببینم اونم گفته این دنیا ارزش نداره بیا بهت نشون بدم اونم میگه با ترس داشتم نگاه میکردم میگفت جلو چشام عین یه صفحه بزرگ نمایش اونجارو نشون میداد خیلی قشنگ بود
ولی یبار خواب خیلی ناجوری دیدم،خواب دیدم گذاشتنم رو برانکارد و دارن از در خونمون میارنم بیرون بعد شیرم زده بود لباسمو خیس کرده بود در صورتی که من مجردم😐😐😐😐بعد منم در اسانسورمون وایساده بودم و شاهد این صحنه ها بودم
ولی احساس میکنم خودم بودم کسی که مرده بود چون لباساش و اینا مال من بود فقط تعجبم از شیر سینمه!!!
برا شما اتفاق افتاده که هیچی رو احساس نکنین انگار که فقط خودتون باشین تو دنیا...نمیدونم چطور بگم حسمو
از وقتی فهمیدم رفتنی ام ...همه چیز تغییر کرد ...از ته دل میخندم ....با تمام وجود گریه میکنم...با هر دم و بازدم واقعا نفس می کشم...هر صبح که بیدار میشوم حس میکنم زنده شدم...از کسی چیزی به دل نمیگیرم...از کسی توقعی ندارم... هنوز غنچه ی نازم رو با شیره ی جانم سیراب میکنم...هر بار سر تا پای نهال زندگیم رو برانداز میکنم...هر روز طلوع رومی بینم و غروب رو رصد میکنم... کوه دشت سنگ صدای گنجشکها ...من هنوز نفس می کشم ...
من این حس سبک شدن رو یه بار حس کردم ، شب بود من هم خیلی دوست ذاشتم خواب یکی رو ببینم ، خیلی دعا کردم اون هفته تا اینکه اون شب رفتم توی رختخوابم همش حس می کردم چقدر سبکم انگار روی زمین نیستم چشمامو بستم که بخوابم دوباره حس کردم بالاتر از رختخوابم هستم چشامو باز کردم دیدم نه روی تشکم هستم ، دوباره چشامو بستم دیگه واقعا حس کردم که رفتم بالاتر از رختخوابم و خوابیدم و اون کسی که ارزوی دیدنشو داشتم دیدم ، صبح که از خواب پا شدم همه جا برام یه جور دیگه بود انگار تازگی داشت برام شاید نزدیک ده ساله از این موضوع میگذره ولی حسش هیچوقت فراموش نمی کنم هیچ وقت
من خوابام خیلی عجیبه بیشتر تاریکه جاهایی که هیچ وقت نبودم انگار تخیلین همش خودم حضور دارم انگار روحم یعنی کارایی که اینجا نمیتونم انجام بدم اونجا عادیه
...
از وقتی فهمیدم رفتنی ام ...همه چیز تغییر کرد ...از ته دل میخندم ....با تمام وجود گریه میکنم...با هر دم و بازدم واقعا نفس می کشم...هر صبح که بیدار میشوم حس میکنم زنده شدم...از کسی چیزی به دل نمیگیرم...از کسی توقعی ندارم... هنوز غنچه ی نازم رو با شیره ی جانم سیراب میکنم...هر بار سر تا پای نهال زندگیم رو برانداز میکنم...هر روز طلوع رومی بینم و غروب رو رصد میکنم... کوه دشت سنگ صدای گنجشکها ...من هنوز نفس می کشم ...
منم تو خواب دیدم مردم و منتظر نکیر و منکر بودم که بیان ولی نمیومدن حالا نگو من زنده بودم .یه دفعه دیگم خواب دیدم نشستم تو قبرستون و سنگ قبر خودم رو دیدم تاریخ تولدم اسمم روش نوشته شده بود ولی هر چی نگاه میکردم ببینم تاریخ فوتم کی بوده نمیدیدمش یعنی محو میشد برام .