مثک چن بار استوریامو ریپلای زده من جوابشو ندادم..با خودش گفته حتما رله...بعدا نمیتونه از خیرش بگذره و آمار کلاسامو درمیاره...ی روز اومد کلاسمون...تا اومد حس کردم بند بنده دلم رفت...شب با دوستم بیرون بودیم استوری گذاشتم دوباره ریپلای زد دیدم اینک همونه و شد آغاز آشنایی..این بود داستان امضای من😊
من رفتم کربلا مجردی تو فرودگاه بابام عکسمو گرف گذاشت اینستا دایی همسرم که همکار بابامه داشته عکسارو لایک میکرده ابجیش (مادرشوهرم)کنارش بوده دیده گفته این کیه اونم گفته دختر همکارمه و فلان بعد همسرم تعریف میکنه میگه عکستو نشونم دادن منم خوشم اومد گفتم اوکی بریم خاستگاری میگه گفتن دختره یه عیب داره اونم اینکه ایران نیست میگه فک کردم امریکا درس اینا میخونی گفته بودن کربلاس یه هفته بعد میاد سه چهار روز بعد برگشتنم اومدن خاستگاریم